احقاق . [ اِ ] (ع مص ) بر حق بداشتن . (تاج المصادر). بحقیقت بدانستن . (تاج المصادر). درست دانستن و یقین کردن امری را. (منتهی الارب ). || بسه سال کامل رسیدن بَکره و حقه گردیدن . || حق گفتن . (منتهی الارب ). || احقاق رَمیة؛ کشتن شکار را. || غلبه کردن کسی را بحق . || واجب کردن چیزی را. (منتهی الارب ). واجب بکردن . (تاج المصادر). درست و راست کردن چیزی . || احقاق حذَر کسی ؛ کردن آنچه را که او از آن حذَر داشت . || نزدیک کسی شدن . (تاج المصادر). || فربه شدن اشتر. (تاج المصادر). || غلبه . پیروزی . || اثبات . احکام . تصحیح .
- احقاق حق ؛ رسانیدن حق بمستحق . حکم به محق بودن او کردن .
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.