کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محفور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محفور
/mahfur/
معنی
۱. ویژگی فرش نقشبرجسته.
۲. (اسم) [قدیمی] = محفوری
۳. [قدیمی] کَندهشده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
محفور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mahfur ۱. ویژگی فرش نقشبرجسته.۲. (اسم) [قدیمی] = محفوری۳. [قدیمی] کَندهشده.
-
محفور
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - حفر شده ، کنده شده . 2 - کسی که دندان های وی خالی یا فرسوده شده .
-
محفور
لغتنامه دهخدا
محفور. [ م َ ] (اِ) محفوری . فرشی یا بساطی که در شهر محفور بافته شده است : بساط غالی رومی فکنده ام دوسه جای در آن زمان که به سویی فکنده ام محفور. فرخی .آن کل عفریت روی با همه زشتی قالی بافد همی و ایضاً محفور. سوزنی .رجوع به محفوری شود.
-
محفور
لغتنامه دهخدا
محفور. [ م َ ] (ع ص ) کاویده شده . کنده شده . (منتهی الارب ). کاویده شده و خالی شده . (ناظم الاطباء).
-
محفور
لغتنامه دهخدا
محفور. [م َ ] (اِخ ) شهری است بر کنار دریای روم ، در آنجا بساطها و فرش های گران قیمت بافند. (تاج العروس ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد و محفورة و محفوری شود.
-
جستوجو در متن
-
محفوری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: محفوریّ] [قدیمی] mahfuri نوعی فرش که در شهر محفور بافته میشد.
-
عفریت روی
لغتنامه دهخدا
عفریت روی . [ ع ِ ] (ص مرکب ) آن که رویی چون روی دیو و عفریت دارد : آن کل عفریت روی با همه زشتی قالی بافد همی و ایضاً محفور.سوزنی .
-
محفوری
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] 1 - (ص نسب .) منسوب به محفور. 2 - (اِ.) فرش های مخصوص از قبیل زیلو و قطیفة خواب دار و غیره که در شهر «محفوره » می بافتند.
-
نثل
لغتنامه دهخدا
نثل . [ ن َ ث َ ] (ع ص ) حفرة نثل ؛ چاه کنده شده . (ناظم الاطباء). محفور. (اقرب الموارد). کندیده . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).
-
محفورة
لغتنامه دهخدا
محفورة.[ م َ رَ ] (ع اِ) به معنی زیلو و قطیفه ٔ خواب دار که مردم فرش خانه و غیره کنند. (معجم البلدان 4: 144). رجوع به حواشی راحةالصدور از محمد اقبال و یادداشت های قزوینی ج 7 ص 54 و نیز رجوع به محفور و محفوری شود.
-
ایضاً
لغتنامه دهخدا
ایضاً. [ اَ ضَن ْ] (ع ق ) مأخوذ از تازی ، باز و نیز. (ناظم الاطباء).هم و نیز. (آنندراج ). دوباره . دیگر بار. بار دیگر. مکرر. هم . (یادداشت بخط مؤلف ) : ایضاً دستورالعملی در باب دیگر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 213).آن کل عفریت روی با همه زشتی قالی بافد ...
-
محفوری
لغتنامه دهخدا
محفوری . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به محفور. || (اِ) بساط و فرش بافته شده در محفور. نوعی از قالی بوده است که بهترین آن را در ارمنیه می بافتند چه یکی از تحایف بیش بها که سلطان محمود به قدرخان فرستاده بود محفوری های ارمنی بوده است « : هودجها از دیباج منس...
-
قالی
لغتنامه دهخدا
قالی . (اِ) قسمی از گلیم پرزدار منقش گرانبها که خالی نیز گویند.(ناظم الاطباء). مهمترین محصول صنعتی ایران در عصر حاضر قالی و قالیچه ٔ دست بافت است . قالی بافی از صنایع بسیار قدیم ایران است . میگویند که اسکندر کبیر وقتی برای اولین بار مقبره ٔ کوروش بزر...
-
قلم
لغتنامه دهخدا
قلم . [ ق َ ل َ ] (ع مص ) چیدن و تراشیدن ناخن و جز آن را. (منتهی الارب ). || قطع کردن . (اقرب الموارد). در اقرب الموارد قلم به فتح اول و سکون دوم را قطع کردن چیزی و چیدن ناخن معنی کرده است .- قلم شدن ؛ دو نیمه شدن . قطع شدن . شکسته شدن . از یکدیگر ج...