کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محصود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محصود
/mahsud/
معنی
دروشده (زراعت).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
محصود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mahsud دروشده (زراعت).
-
محصود
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) زراعت دروده ، درو شده .
-
محصود
لغتنامه دهخدا
محصود. [ م َ ] (ع ص ) زراعت دروده . حصیدة. (منتهی الارب ). کشت دروشده . احاطه شده . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
محسود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mahsud کسی که بر او رشک و حسد ببرند؛ رشکبردهشده.
-
محسود
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) مورد حسادت واقع شده .
-
محسود
لغتنامه دهخدا
محسود. [ م َ ] (ع ص ) که بدو رشک برده اند. آنکه بدو حسد برده شده . آنکه درباره ٔ او بد خواسته شده . آنکه او را بدی خواسته اند. آنکه بدو رشک برند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رشک برده شده . (ناظم الاطباء). بدخواسته شده . (آنندراج ). مبثور. انیت . مأنوت . ...
-
جستوجو در متن
-
درویده
لغتنامه دهخدا
درویده . [دِ رَ دَ ] (ن مف ) دروده . دروشده . (ناظم الاطباء). که درو شده باشد. حصید. محصود. و رجوع به درویدن شود.
-
حصادت
لغتنامه دهخدا
حصادت . [ ح َ دَ / ح ِ دَ ] (ع اِ) حصادة. هنگام درودن کشت . درودنگاه . هنگام درو. (منتهی الارب ). || گیاهی است که از خوردن آن گوسفند را علت حباط عارض گردد. || کشت دروده . حصید. حصیده . محصود.
-
حصید
لغتنامه دهخدا
حصید. [ ح َ ] (ع ص ) محصود. دروده . درویده .درویده شده . بدروده . بدرویده . کشت دروده . (دهار).- حبل حصید ؛ رسن محکم و استوار تافته و همچنین زه حصید و زره حصید و امثال آن . ج ، حصاید.- زرع حصید ؛ کشت دروده . محصوده .- امثال :الناس حصیدالسنتهم .
-
دروده
لغتنامه دهخدا
دروده . [ دُ دَ / دِ ] (ن مف ) دروده شده . حصادکرده . محصود. حصید. حصیدة. صریم . (دهار) : کشتی از بس زار کشته ، کشتزاری گشته لعل سر دروده وز تن آواز امان انگیخته . خاقانی (دیوان ص 397).منم جو کشته و گندم دروده ترا جو داده و گندم نموده . نظامی .زاهد ق...