کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محسن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چم محسن خان
لغتنامه دهخدا
چم محسن خان . [ چ َ م ُ س ِ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از مزارع قریه ٔ طایقان قم است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 262).
-
واژههای همآوا
-
محصن
واژگان مترادف و متضاد
۱. متاهل، پارسا، پرهیزگار (مرد) ۲. عفیف، پاکشلوار، پاک
-
محصن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] (فقه) mohsan ویژگی مردی که زن گرفته؛ مرد زندار.
-
محصن
فرهنگ فارسی معین
(مُ صَ) [ ع . ] (اِمف .) مردی که ازدواج کرده باشد، مرد زن دار. ج . محصنات .
-
محصن
فرهنگ فارسی معین
(مِ صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - قفل 2 - زنبیل .
-
محصن
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - استوار گرداننده . 2 - در حصن کننده . 3 - گرداگرد شهر را برآورنده . ج . محصنین .
-
محصن
لغتنامه دهخدا
محصن . [ م ِ ص َ ] (ع اِ) قفل . || زنبیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
محصن
لغتنامه دهخدا
محصن . [ م ُ ح َص ْ ص َ ] (ع ص ) استوار. (از منتهی الارب ) : گفتم روم به مکه و جویم در آن حرم کنجی که سر به حصن محصن درآورم . خاقانی .در حصن کرده . (از منتهی الارب ). باحصن . محاطشده از دیوار. (ناظم الاطباء).
-
محصن
لغتنامه دهخدا
محصن . [ م ُ ح َص ْ ص ِ ] (ع ص ) استوارکننده . (از منتهی الارب ). کسی که استوار میکند. (ناظم الاطباء). || کسی که گرداگرد چیزی دیوار میکشد.(از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || حافظ.نگهبان . || پارسا. || آنکه زن میگیرد و خود را پارسا نگه می دارد. (ناظم...
-
محصن
لغتنامه دهخدا
محصن . [ م ُ ص َ ] (ع ص ) رجل محصن ؛ مرد پارسا. || مرد زن گرفته و نکاح کرده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). مردی که زن کند. (آنندراج ). || محفوظ و نگاه داشته شده . (ناظم الاطباء). || در اصطلاح فقه شخص بالغ و عاقلی که زنی رابه عقد دائم تزویج کرده ...
-
محصن
لغتنامه دهخدا
محصن . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) نگهبان . محافظ. (ناظم الاطباء). نگاهدارنده . (از منتهی الارب ). || پارسا. پاکدامن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || زن گرفته . (ناظم الاطباء). مردزن گرفته . (از منتهی الارب ). مردی که زن کند. (غیاث ). || مادیان حصان زائیده...
-
مُحْسِنٌ
فرهنگ واژگان قرآن
نیکوکار
-
مُحْسِنٌ
فرهنگ واژگان قرآن
نيكوكار(حسن عبارت است از هر چيزي که بهجت و شادابي آورد و انسان به سوي آن رغبت کند )
-
جستوجو در متن
-
صاحب خیر
دیکشنری فارسی به عربی
محسن