محصن . [ م ُ ح َص ْ ص َ ] (ع ص ) استوار. (از منتهی الارب ) :
گفتم روم به مکه و جویم در آن حرم
کنجی که سر به حصن محصن درآورم .
در حصن کرده . (از منتهی الارب ). باحصن . محاطشده از دیوار. (ناظم الاطباء).
شما واژهای در دفتر واژه ثبت نکردهاید.
برای رفع محدودیت کاربر ویژه شوید
با حذف کوکی، لیست لغات از بین خواهد رفت.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محصن . [ م ُ ح َص ْ ص َ ] (ع ص ) استوار. (از منتهی الارب ) :
گفتم روم به مکه و جویم در آن حرم
کنجی که سر به حصن محصن درآورم .