کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجملا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مجملا
/mojmalan/
معنی
بهطور اجمال.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اختصار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجملا
واژگان مترادف و متضاد
اختصار
-
مجملا
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] mojmalan بهطور اجمال.
-
واژههای مشابه
-
مجملاً
فرهنگ فارسی معین
(مُ مَ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) به طور اجمال ، منحصراً.
-
مجملاً
لغتنامه دهخدا
مجملاً. [ م ُ م َ لَن ْ ] (ع ق ) نتیجه ٔ کلام و مختصراً و ما حصل کلام . (ناظم الاطباء). بطور اختصار. بطور خلاصه . اختصاراً. اجمالاً. و رجوع به مجمل شود.
-
واژههای همآوا
-
مجملاً
فرهنگ فارسی معین
(مُ مَ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) به طور اجمال ، منحصراً.
-
مجملاً
لغتنامه دهخدا
مجملاً. [ م ُ م َ لَن ْ ] (ع ق ) نتیجه ٔ کلام و مختصراً و ما حصل کلام . (ناظم الاطباء). بطور اختصار. بطور خلاصه . اختصاراً. اجمالاً. و رجوع به مجمل شود.
-
جستوجو در متن
-
علی الاجمال
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] 'alal'ejmāl مجملاً؛ بهطور مجمل و مختصر.
-
مجمل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مقابلِ مفصل] mojmal ۱. کلامی که معنی آن محتاج به شرح و تفصیل باشد؛ مختصر؛ کوتاه.۲. مجملاً؛ بهطور اجمالی.
-
علی الاجمال
لغتنامه دهخدا
علی الاجمال . [ ع َ لَل ْ اِ ] (ع ق مرکب ) مجملاً. بطور مجمل و نامعلوم . براجمال . باجمال . و رجوع به اجمال شود.
-
بلاقید
لغتنامه دهخدا
بلاقید. [ ب ِ ق َ / ق ِ ] (از ع ، ق مرکب ) (از: ب + لا(نفی ) + قید) بدون قید. بدون قید و شرط. (فرهنگ فارسی معین ). مطلقاً : در نسخه ای که بر رسومات نوشته اند رسوم رادر تحت امیر آخورباشی مجملاً - بلاقید «جلو» و «صحرا»- تفصیل داده اند. (تذکرةالملوک چ د...
-
ریش سفیدی
لغتنامه دهخدا
ریش سفیدی . [ س َ / س ِ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت ریش سفید. ریش سفید بودن . (از یادداشت مؤلف ). || رهبری و سروری قوم و ایل و عشیره یا دیه : مجملاً لازمه ٔ منصب مطلق صدارت ، تعیین حکام شرع و... و ریش سفیدی جمیع سادات و علماء... (تذکرةالملوک ص 2).- ریش...
-
طاهر
لغتنامه دهخدا
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیز، صاحب عقدالفرید. نام وی را (صفحه ٔ 121 ج 2 چ محمد سعید العریان ) ذیل عنوان باب الحلم و دفع السیئة بالحسنة بدینسان آرد: و انشد طاهربن عبدالعزیز:اذا ما خلیلی اسامرةًو قدکان من قبل ذا مجملاتحملت ما کان من ذنبه و لم یفس...