کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجاورت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مجاورت
/mojāverat/
معنی
۱. همسایگی کردن با کسی؛ در جوار کسی یا جایی به سر بردن.
۲. همسایگی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. حوالی، نزدیکی
۲. همسایگی، همجواری
فعل
بن گذشته: مجاورت کرد
بن حال: مجاورت کن
دیکشنری
apposition, approximation, nearness, proximity, vicinity
-
جستوجوی دقیق
-
contiguity
مجاورت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] رخداد همزمان یا هممکان محرکها
-
مجاورت
واژگان مترادف و متضاد
۱. حوالی، نزدیکی ۲. همسایگی، همجواری
-
مجاورت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مجاوَرة] mojāverat ۱. همسایگی کردن با کسی؛ در جوار کسی یا جایی به سر بردن.۲. همسایگی.
-
مجاورت
فرهنگ فارسی معین
(مُ وَ رَ) [ ع . مجاورة ] (مص ل .) همسایگی ، نزدیکی .
-
مجاورت
لغتنامه دهخدا
مجاورت . [ م ُ وَ / وِ رَ ] (ع مص ) مجاورة. رجوع به مجاورة شود. || (اِمص ) همسایگی و درنزدیکی . (ناظم الاطباء). قرب و همسایگی . (غیاث ). نزدیکی . جوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و نخواهم که بیش خونی ریخته شود، حق مسلمانی و حق مجاورت ولایت از گردن...
-
مجاورت
دیکشنری فارسی به عربی
تراصف , جوار , دعامة , هي
-
واژههای مشابه
-
adjacency matrix
ماتریس مجاورت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] برای یک گراف، ماتریسی مربعی که سطرها و ستونهای آن متناظر با رأسهای گرافاند و درایۀ (i, j)اُم آن برابر 1 است هرگاه یالی بین رأس i اُم و j اُم موجود باشد و در غیر این صورت صفر است
-
law of contiguity
قانون مجاورت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] نظریهای که براساس آن چنانچه محرک و پاسخ در یک زمان و مکان رخ دهند، ارائۀ بعدی محرک برانگیزندۀ پاسخ خواهد بود
-
مجاورت کردن
لغتنامه دهخدا
مجاورت کردن .[ م ُ وَ / وِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مقیم شدن . اقامت گزیدن . بسر بردن : روزها بر سر خاکش مجاورت کردم . (گلستان ). و رجوع به مجاورت و مجاورة شود.
-
در مجاورت بودن
دیکشنری فارسی به عربی
موصل
-
معاشرت و مجاورت
فرهنگ گنجواژه
همدمی.
-
عامل فعل وانفعال اجسام شیمیایی دراثر مجاورت
دیکشنری فارسی به عربی
محفز
-
واژههای همآوا
-
مجاورة
لغتنامه دهخدا
مجاورة. [ م ُ وَ رَ ] (ع مص ) با کسی همسایگی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). همسایگی کردن . جِوار. جُوار. (از منتهی الارب ) (از آنندراج )(از اقرب الموارد). || اعتکاف کردن در مسجد. (تاج المصادر بیهقی ). به اعتکاف نشستن در مسجد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) ...