کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متورع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متورع
/motavarre'/
معنی
پارسا؛ پرهیزگار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
باتقوا، پارسا، پرهیزکار، باورع، مومن، متقی ≠ نامتقی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
متورع
واژگان مترادف و متضاد
باتقوا، پارسا، پرهیزکار، باورع، مومن، متقی ≠ نامتقی
-
متورع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motavarre' پارسا؛ پرهیزگار.
-
متورع
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ وَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) پارسا، پرهیزگار.
-
متورع
لغتنامه دهخدا
متورع . [ م ُ ت َ وَرْ رِ ] (ع ص ) پرهیزگار و پارسا. (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : اینکه پدرم ترا دوست بود و در معیشت متورع بود. (کشف الاسرار ج 2 ص 548). در مواضی ایام دهقانی بوده است صاین و متدین و متورع و متقی . (سندبادنامه ص 129). و رجوع به ...
-
جستوجو در متن
-
پرهیزکار
واژگان مترادف و متضاد
۱. پارسا، پرهیزگار، خویشتندار، زاهد، صالح، متقی، متورع ۲. محتاط
-
متقی
واژگان مترادف و متضاد
پاکدامن، پرواپیشه، پروادار، خویشتندار، پرهیزگار، تقواپیشه، خداترس، زاهد، مومن، متورع ≠ فاسق، ناپرهیزگار، نامتقی
-
مومن
واژگان مترادف و متضاد
باایمان، بادیانت، پارسا، پرهیزگار، دیندار، گرونده، متدین، متقی، متورع، مذهبی، مسلمان، معتقد ≠ کافر
-
باتقوا
واژگان مترادف و متضاد
بافضیلت، پرهیزکار، پارسا، پاکدامن، خویشتندار، دیندار، زاهد، صالح، عفیف، متقی، متورع ≠ بیتقوا
-
باخریق
لغتنامه دهخدا
باخریق . [ خ َ ] (اِخ ) نام دهی است و از آنجاست فقیه متورع عبدالرحیم بن عمروبن عثمان باخریقی که بر قتل پسر خود که مرتکب قبایح شده بود فتوی داد.
-
پارسا
واژگان مترادف و متضاد
۱. باتقوا، پاکدامن، پرهیزکار، پرهیزگار، خداترس، دیندار، زاهد، صالح، عفیف، مومن، متدین، متشرع، متقی، متورع، معصوم، وارسته ۲. عارف ۳. پارسی ≠ ناپارسا
-
صاین
لغتنامه دهخدا
صاین . [ی ِ ] (ع ص ) نگاهدارنده . متحفظ. || پرهیزکار : در مواضی ایام دهقانی بوده است صاین ومتدین و متورع و متقی . (سندبادنامه ص 129). رجوع به صائن شود. || در مغولی بمعنی نیک است . (تعلیقات ادگار بلوشه بر جامع التواریخ رشیدی ص 28).
-
عثمان
لغتنامه دهخدا
عثمان . [ ع ُ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن الحسن الکرمانی مکنی به ابومحمدو معروف به شیخ صفی الدین . عالمی متورع و متبحر بود. به حجاز و عراق مسافرت کرد و با شیخ شهاب الدین سهروردی مصاحبتی داشت . در حدیث و تصوف و کلام و ادبیات وجز آن کتابها نوشته است . او راست...
-
مواضی
لغتنامه دهخدا
مواضی . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ماضیة.- مواضی ایام ؛ گذشته های زمان . (از یادداشت مؤلف ) : در مواضی ایام و سوالف اعوام در اقلیم هندوستان پادشاهی بوده است . (سندبادنامه ص 31). آورده اند که در مواضی دهر و سوالف سنین و شهور... (سندبادنامه ص 218). در مو...
-
متدرع
لغتنامه دهخدا
متدرع . [ م ُ ت َ دَرْ رِ ] (ع ص ) زره پوش . (آنندراج ) (غیاث ). زره پوشنده . زره پوش . که درع پوشد. آراسته به زره یا جز آن . که زره پوشد جنگ را : متحلی به حلیت فتوت و متدرع به لباس مروت . (سندبادنامه ). و به حقوق اکیده ووسایل حمیده متذرع و متدرع شده...