کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متداخل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متداخل
/mote(a)dāxel/
معنی
۱. داخلشده در یکدیگر.
۲. [قدیمی] داخلشونده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
داخل دریکدیگر، درهم، آمیخته
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
متداخل
واژگان مترادف و متضاد
داخل دریکدیگر، درهم، آمیخته
-
متداخل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَداخل] mote(a)dāxel ۱. داخلشده در یکدیگر.۲. [قدیمی] داخلشونده.
-
متداخل
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ خِ) [ ع . ] (اِفا.) داخل شده (در یکدیگر)، در میان آمده .
-
متداخل
لغتنامه دهخدا
متداخل . [ م ُ ت َ خ ِ ] (ع ص ) درج کرده و در میان نشانده و در میان دیگری در آورده و یادرآمده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). مأخوذ از تازی ، داخل شده ٔ درهم و درج شده . (ناظم الاطباء).- متداخل شدن ؛ متداخل گردیدن . داخل شدن چیزی در چیزی . دره...
-
جستوجو در متن
-
عریک
لغتنامه دهخدا
عریک . [ ع َ ] (ع ص ) مرد درآمده خلقت . (منتهی الارب ): رجل عریک ؛ مرد متداخل گرداندام . (ناظم الاطباء): رمل عریک ؛ ریگ که قسمتی از آن در قسمتی دیگر متداخل باشد. (از اقرب الموارد).
-
متلاحک
لغتنامه دهخدا
متلاحک . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص )چیز درهم آمده و متداخل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). متداخل بعضی در دیگری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تلاحک شود.
-
متداخله
لغتنامه دهخدا
متداخله . [ م ُ ت َ خ ِ ل َ/ ل ِ ] (ع ص ) مؤنث متداخل و رجوع به متداخل شود.- حمای متداخله ؛ آن است که تب اول ، آخر نشده باشد که دیگری پیدا شود. (بحرالجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
قصنصع
لغتنامه دهخدا
قصنصع. [ ق َ ص َ ص َ ] (ع ص ) کوتاه بالای درهم اندام . (از منتهی الارب ). قصیر متداخل . (اقرب الموارد).
-
متکرسف
لغتنامه دهخدا
متکرسف . [ م ُ ت َ ک َ س ِ ] (ع ص ) چیزی درآینده در چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مندرج و متداخل . (ناظم الاطباء). رجوع به تکرسف شود.
-
مخبئن
لغتنامه دهخدا
مخبئن . [ م ُ ب َ ءِن ن ] (ع ص ) مردی که اعضای وی درهم کشیده و در یکدیگر متداخل باشند. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
-
معرورک
لغتنامه دهخدا
معرورک . [ م ُ رَ ] (ع ص ) ریگ درآمده ٔ در یکدیگر. (منتهی الارب ). ریگهای درهم درآمده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مرد متداخل گرداندام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
خبن
لغتنامه دهخدا
خبن . [ خ ُ ب ُن ن ] (ع ص ، اِ) مردی که اعضای وی درهم کشیده و بعضی در بعض دیگر متداخل باشد. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة) (تاج العروس ).
-
دوزبازی
لغتنامه دهخدا
دوزبازی . (اِ مرکب ) قسمی بازی است خطوطی و آن چنان است که مربعهای متداخل با خطوطی که زوایا را بهم متصل کند به طرز معین بر آجر یا بر زمین و جز آن کشند و بر تقاطع خطوط هریک از دو حریف مهره یا سنگریزه و یا لوبیا و جز آن نهند و به نوبت ببازند. (از یادداش...
-
عرک
لغتنامه دهخدا
عرک .[ ع َ رِ ] (ع ص ) مرد نیک اندازنده اقران خود را در حرب و جز آن . (منتهی الارب ). مرد نیک اندازنده اقران و همسران خود را در جنگ و جز آن . (ناظم الاطباء). رجل عرک ؛ مرد سخت و به زمین افکننده . (از اقرب الموارد). || مرد آزموده و سخت توانا در کارزار...