کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متحیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متحیز
/motahayyez/
معنی
۱. مجتمعگشته.
۲. جایگزین.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جایگزین، جایگیر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
متحیز
واژگان مترادف و متضاد
جایگزین، جایگیر
-
متحیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motahayyez ۱. مجتمعگشته.۲. جایگزین.
-
متحیز
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ حَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) جای گزین .
-
متحیز
لغتنامه دهخدا
متحیز. [ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ ] (ع ص ) جمع شده و مجتمع گشته . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || کسی که در مکانی محصور باشد. (از اقرب الموارد).- متحیز کردن ؛ محصور کردن : ... با آن یار کنند تا آن را متحیز کند و بر یک جای بدارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ،...
-
واژههای همآوا
-
متهیض
لغتنامه دهخدا
متهیض . [ م ُ ت َ هََ ی ْ ی ِ ] (ع ص ) استخوان شکسته ٔ دوپاره شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تهیض شود.
-
متحیض
لغتنامه دهخدا
متحیض . [ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ ] (ع ص ) زن بازمانده از حیض . (آنندراج ). || زن بازمانده از نمازدر ایام حیض . (ناظم الاطباء). و رجوع به تحیض شود.
-
جستوجو در متن
-
مفارق
لغتنامه دهخدا
مفارق . [ م ُ رِ ] (ع ص ) جداشونده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفارقة شود.- عرض مفارق ؛ (اصطلاح منطق ) در اصطلاح منطقیان ، عرض غیرلازم . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به عرض شود.|| (اصطلاح حکمت و...
-
نوبندجان
لغتنامه دهخدا
نوبندجان . [ ن َ ب َ دَ ] (اِخ ) از بلاد فارس است . (از الانساب سمعانی ).شهری است در خاک پارس از کوره ٔ شاپور در نزدیکی شعب بوان که به نزاهت و طراوت مشهور است . در بین این شهر و ارجان شانزده فرسخ فاصله است و با شیراز نیز در همین حدود فاصله دارد. (از ...
-
جزء لایتجزی
لغتنامه دهخدا
جزء لایتجزی . [ ج ُ ءِ ی َ ت َ ج َزْ زا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ذرّه . جوهر فرد. اتم . و در اصطلاح فیزیک کوچکترین قسمت جسم که بتواند در ترکیب آن با اجزای دیگر شرکت کند. || در اصطلاح علوم عقلی جوهرفرد را گویند، و آن جوهری باشد دارای وضع که بهیچ روی ...
-
مجرد
لغتنامه دهخدا
مجرد. [ م ُ ج َ ر رَ ] (ع ص ) برهنه . عریان . (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- فلان حسن المجرد؛ فلان در برهنگی خوش و آکنده گوشت است . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || برکشیده (تیغ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سیف مجرد؛ شمشیر کشیده ....
-
غیریت
لغتنامه دهخدا
غیریت . [ غ َ ری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) بینونت و دوتایی . تغییر. غیر بودن . تغایر. دیگرگون بودن . بیگانگی . || نامعلومی و عدم تحقق . (ناظم الاطباء). رجوع به غیر شود. || در اصطلاح ،غیریت مقابل هو هویت است و به چند قسم تقسیم میشود که عبارتند از: غیر...
-
استقراء
لغتنامه دهخدا
استقراء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جستن . (منتهی الارب ). تلاش و جستجو کردن . (غیاث ). || جستن شهرها را. (منتهی الارب ). در شهرها گردیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || پیروی . (غیاث ). || پیروی کردن . از پی چیزی رفتن . درپی رفتن . || از جائی به جائی رفتن . (منت...