کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
matti
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ماتی
-
مأتیه
لغتنامه دهخدا
مأتیه . [ م َءْ تی ی َ ] (ع ص ) تأنیث مَأتی ّ.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مأتی شود.
-
translucencies
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مشعلها، فراتابی، نیم شفافی، ماتی شفافی، حالت زجاجی
-
translucence
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شفافیت، فراتابی، نیم شفافی، ماتی شفافی، حالت زجاجی
-
translucency
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شفافیت، فراتابی، نیم شفافی، ماتی شفافی، حالت زجاجی
-
اسکافی
لغتنامه دهخدا
اسکافی . [ اِ ] (اِخ ) و اسمه ... نحو مأتی ورقة. [ کذا ]. (ابن الندیم ص 239).
-
پاریس
لغتنامه دهخدا
پاریس . (اِخ ) ماتی یو. کشیش انگلیسی از پیروان سن بنوا. وی مؤلف «وقایعنامه ٔ بزرگ انگلستان » است . وفات بسال 1259م ./ 656 هَ . ق .
-
مَأْتِيّاً
فرهنگ واژگان قرآن
آمدنی (کلمه ماتي اسم مفعول است ولي معناي فاعل دارد ، چون درست است که تو ، به آن وعده ميرسي ، ولي آن هم به تو ميرسد ، همچنانکه هر چيز که به آدمي برسد آدمي هم به آن ميرسد ، هم گفته ميشود پنجاه سال بر من آمد ، و هم من به پنجاه رسيدم )
-
شاه مات
لغتنامه دهخدا
شاه مات . (اِ مرکب ) شه مات . ماتی در بازی شطرنج . (ناظم الاطباء). اعلام مات شدن شاه . هنگامی که شاه شطرنج را مات کنند گویند: «شاه مات »، یعنی شاه مات شده : شطرنج ملک باخت ملک با هزار شاه هر شاه را بلعب دگر شاه مات کرد.عسجدی .
-
کربنیت
لغتنامه دهخدا
کربنیت . [ ک َ ب ُ ] (فرانسوی ، اِ) کاربنیت . ماده ٔ قابل اشتعالی که در معادن زغال سنگ مخلوط با قیرهای معدنی پیدا می شود. این ماده بر خلاف آنتراسیت و زغال سنگ معمولی فاقد جلا می باشد و منظر کدر و ماتی دارد اما برعکس آنها با شعله ٔ پر نور و روشنی می س...
-
مأتاة
لغتنامه دهخدا
مأتاة. [ م َءْ ] (ع مص ) آمدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اَتی . اِتیان . اتیانة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به اتی و اتیان شود. || (اِ) جانب امر و جهت آن و گویند: اتیت الامر من مأتاته ؛ یعنی آمدم به این کار از ...
-
خصی
لغتنامه دهخدا
خصی . [ خ َ / خ ِ صی ی ] (اِ) خادم خواجه سرا. خواجه . آغا. (یادداشت مؤلف ) : و خواجه سرایان ، یعنی خصیان و خواجگان ایستادندی . (تاریخ بخارا نرشخی ). و ماکان من مدینة مثل خانفو فاسم مالکها دیفو و الخصی یدعی طوقام . (اخبار الصین و الهند). و یقال : ان ...
-
خیرگی چشم
لغتنامه دهخدا
خیرگی چشم . [ رَ / رِ ی ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تاریکی چشم . روزکوری چشم . (ناظم الاطباء). ضعف بصر. (زمخشری ) : آفتاب رای شاه را از... ظالم تیرگی و چشم انصاف او را از صدمات حار حوادث خیرگی مباد. (سندبادنامه ). || ماتی چشم در نگاه . عمق...
-
مطلع
لغتنامه دهخدا
مطلع. [م ُطْ طَ ل َ ] (ع ص ) خبردار کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِ) برآمدنگاه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) .محل صعود. (از معجم متن اللغة). مأتی . (اقرب الموارد). || جای اطلاع یافتن از مکان بلند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (...
-
لیث
لغتنامه دهخدا
لیث . [ ل َ ] (اِخ ) ابن فضل ، مکنی به ابن ترسل . والی قهستان و حاکم سیستان از جانب مأمون عباسی به سال 199 هَ . ق . صاحب تاریخ سیستان گوید: مأمون لیث بن فضل را که او را ابن ترسل گفتندی سیستان داد و او والی قهستان بود برادر خویش احمدبن الفضل را اینج...