کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لکلک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ابوحدیج
لغتنامه دهخدا
ابوحدیج . [ اَ ح ُ دَ ] (ع اِ مرکب ) مرغی است که بفارسی لکلک گویند. (منتهی الارب ). لکلک . (زوزنی ). لقلق . بلارج . فالرغس . فالرغوس .
-
Ixobrychus sturmii
غمخورک ریزاندام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] گونهای از حواصیلیان و راستۀ لکلکسانان با پاهای کوتاه و اندام پهن و فربه
-
حدیج
لغتنامه دهخدا
حدیج . [ ح ُ دَ ] (ع اِ) (ابو...) لکلک . لقلق . (منتهی الارب ).
-
بوخدیج
لغتنامه دهخدا
بوخدیج . [ خ َ ] (ع اِ مرکب ) لکلک . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
لیلک
لغتنامه دهخدا
لیلک . [ لی ل َ ] (اِ) رجوع به کرات و جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 200 شود. || به ترکی لکلک را گویند. (آنندراج ).
-
لقلاق
لغتنامه دهخدا
لقلاق . [ ل َ ] (معرب ، اِ) معرب از فارسی . لک لک . لقلق . لکلک . (منتهی الارب ).
-
لکلکه
لغتنامه دهخدا
لکلکه . [ ل َ ل َ ک َ / ک ِ ] (اِ) سخنان هرزه و بیهوده باشد. (برهان ). لکلک . (جهانگیری ) (دزی ).
-
ابوخدیج
لغتنامه دهخدا
ابوخدیج . [ اَ خ َ ] (ع اِ مرکب ) لکلک . لقلق . (مهذب الاسماء). بلارج . فالرغس . فالرغوس .
-
دوژ
لغتنامه دهخدا
دوژ. (اِ) نجاست . || فضله ٔ لکلک . (ناظم الاطباء). دوزه . || بن لاک . براز. لاک مصفی . دوزه . || خرطوم مگس و جز آن . (ناظم الاطباء).
-
دیباپوشش
لغتنامه دهخدا
دیباپوشش . [ ش ِ ] (ص مرکب ) که پوشش دیبا دارد. با لباس دیبا. ملبس به دیبا : بین که همچون ریدکان خرد دیباپوششان گرد تخت خویش چون دارد حشر لکلک بچه .سوزنی .
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . (اِ) ظرفی مربع و مخروطی شکل که آن را از چوب سازند و در مرکز مخروطی آن سوراخی تعبیه کنند و محاذی سوراخ سنگ آسیا نصب کنند و پر از غله سازند. (یادداشت مؤلف ). ظرف مخروطی مربعی که در آن غله ریزند تا کم کم در میان دو سنگ آسیا داخل و آرد گردد. (ازبر...
-
ظاقور
لغتنامه دهخدا
ظاقور. [ ظاق ْ وَ ] (اِ) لقلق . لکلک : گر ندانی ز ظاقور بلبل بنگرش گاه نغمه و غلغل . منوچهری (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).این کلمه با ظاء مؤلف و قاف در فارسی عجیب است خاصه که دیگر فرهنگها از آن بیخبرند. در نسخه ای در کمال روشنی به همین صورت نوشت...
-
لقلقة
لغتنامه دهخدا
لقلقة. [ ل َ ل َ ق َ ] (ع اِ) آواز لکلک .(منتهی الارب ). || هر بانگ که به اضطراب وحرکت باشد. (منتهی الارب ). آواز در اضطراب . بانگ به انبوهی . (مهذب الاسماء). سختی آواز. (منتهی الارب ). آواز سخت . || لقلقه ٔ لسان ؛ فصاحتی بی بلاغت . || (مص ) آواز کرد...
-
لگلگ
لغتنامه دهخدا
لگلگ . [ ل َ ل َ ] (اِ) مرغی است مشهور، دارای گردن و منقار و پای دراز و مار شکار کند و چندان از هوا بر روی خار و سنگلاخ بیفکند که مجروح و هلاک شود پس به آشیانه برد و بخورد. (آنندراج ). معرّب آن لقلق است . (برهان ). لکلک . و رجوع به لکلک شود : آن لگلگ...
-
کلان شدن
لغتنامه دهخدا
کلان شدن . [ ک َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بزرگ شدن : امیر چنان کلان شد که همه شکار بر پشت پیل کردی . (تاریخ بیهقی ).هر خردی از او شد کلان و او خودزی عقل نه خرد است و نه کلان است ناصرخسرو.بود همچون گوشتی کزوی گرفتی مار، خوردگشت از اینسان چون کلان شد مارخو...