کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لَمْ تَطَؤُوهَا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لَمْ تَطَؤُوهَا
فرهنگ واژگان قرآن
در آن قدم ننهاده بوديد
-
واژههای مشابه
-
lemma 2
لِم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] قضیهای فرعی که در اثبات قضیۀ دیگر به کار رود
-
لم
واژگان مترادف و متضاد
۱. رمز، شگرد، فن، فوتوفن، قلق ۲. چرایی، لما ۳. فلج، لس
-
لم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) lam ۱. حالتی میان نشستن و دراز کشیدن.۲. پشت دادن به بالش برای استراحت.〈 لم دادن: (مصدر لازم) تکیه دادن؛ لمیدن.
-
لم
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) [عربی] [قدیمی] lam حرف نفی؛ نه.
-
لم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lemm حیله، فن، و تردستی در انجام دادن کاری.
-
لم
فرهنگ فارسی معین
(لَ) [ ع . ] (حر نفی .) نه ، نا.
-
لم
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص .) پر، لبالب .
-
لم
فرهنگ فارسی معین
(لِ مَ) [ ع . ] 1 - (ق . استفهام .) برای چه ¿ بهر چه ¿ 2 - (اِ.) سبب پرسی ، سؤال .
-
لم
فرهنگ فارسی معین
(لَ) (اِ.) حالتی بین دراز کشیدن و نشستن .
-
لم
فرهنگ فارسی معین
(لِ) (اِ.) (عا.) فوت و فن کار، قِلِق کار.
-
لم
لغتنامه دهخدا
لم . [ ل َ ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه : استالم . بالالم . سیاه لم . تلم . دیولی لم . زلم . اعلم (اَلم ).اهلم . || آنجا که چیزی بدانجا فراوان است : یَلم لم ؛ یعنی آنجا که یلم بسیار روید. چمازلم ؛ آنجا که چماز بسیار بود. لمالم . و رجوع به لمالم شود.
-
لم
لغتنامه دهخدا
لم . [ ل َ ] (ع حرف ) حرف نفی . نه . بی . نا. (منتهی الارب ) : یکدم بکش قندیل رابیرون کن اسرافیل راپر برفتر جبریل رانه لا گذار آنجا نه لم .سنائی .
-
لم
لغتنامه دهخدا
لم . [ ل َ ](اِ) اسم از لم دادن و لم دادن یا لمیدن ، حالتی است میان نشستن و دراز کشیدن برای آسودن . استراحت کردن و آسودن در اصطلاح عامه ٔ مردم . آسایش . (برهان ). لمیده به معنی آسوده و بر این قیاس و المیدن ، یعنی آسودن و خفتن . و با لفظ داشتن و دادن ...