کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لهز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لهز
لغتنامه دهخدا
لهز. [ل َ ] (ع مص ) درآمیختن با قوم . در میان قوم شدن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || لگد زدن بر سینه . مشت بر سینه زدن . لکز. مشت بر تندی زیر بناگوش و بر گردن زدن . (منتهی الارب ). مشت بر گردن زدن . (اززوزنی ). || نیزه بر سینه زدن . (منتهی الار...
-
واژههای همآوا
-
لحظ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: ٲلحاظ] [قدیمی] lahz از گوشۀ چشم به چیزی نگریستن.
-
لحظ
فرهنگ فارسی معین
(لَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به گوشة چشم نگریستن چیزی را. 2 - (اِ.) چشم . ج الحاظ .
-
لحز
لغتنامه دهخدا
لحز. [ ل َ ] (ع مص ) ستهیدن . (منتهی الارب ).
-
لحز
لغتنامه دهخدا
لحز. [ ل َ ح َ ] (ع مص ) زفت و دشوارخوی گردیدن . (منتهی الارب ). بخیل شدن . (تاج المصادر).
-
لحز
لغتنامه دهخدا
لحز. [ ل َ ح ِ ] (ع ص ) لِحْز. بخیل و تندخوی . (منتهی الارب ).
-
لحز
لغتنامه دهخدا
لحز. [ ل ِ ] (ع ص )بخیل . || تندخوی . لَحِز. (منتهی الارب ).
-
لحظ
لغتنامه دهخدا
لحظ. [ ل َ ] (ع اِ) چشم . ج ، الحاظ.
-
لحظ
لغتنامه دهخدا
لحظ. [ ل َ ] (ع مص ) بدنبال چشم نگریستن بسوی چیزی ؛ وهو اشد التفاتاً من الشزر. (منتهی الارب ). به گوشه ٔ چشم نگریستن . (تاج المصادر). لحظان . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
نکخ
لغتنامه دهخدا
نکخ . [ ن َ ] (ع مص ) مشت یا نیزه بر حلق کسی زدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة). لهز. (اقرب الموارد) (متن اللغة).
-
محز
لغتنامه دهخدا
محز. [ م َ ] (ع مص ) مشت زدن بر سینه ٔ کسی . مِحز، نحز، بحز، نهز، لهز، مهز، بهز، لکز، وکز، وهز، لقز، لعز، لبز، لتز، مترادفند. (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). || آرمیدن با دختری . محاز. (منتهی الارب ).
-
دومو
لغتنامه دهخدا
دومو. [ دُ ] (ص مرکب ) دوموی . کسی که در سر یا در ریش او خاصه در ابتدای پیری موی سیاه و سپید باشد. (غیاث ) (آنندراج ). آمیزه مو. فلفل نمکی . کهل . کهله . دوموی . دومویه . با موی جو گندمی . با موی سیاه و سپید. که بعضی تارهای مو سپید و بعضی دیگر سیاه د...
-
نهز
لغتنامه دهخدا
نهز. [ ن َ ] (ع اِ) اندازه . (منتهی الارب ). زهاء. قدر. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). گویند: هذا نهز کذا، یعنی به اندازه ٔ آن است . (منتهی الارب ). نُهاز. نِهاز. (متن اللغة). رجوع به نهاز شود. || (مص ) زدن و راندن و دور کردن . (از منتهی الارب ). ...