کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لقلق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لقلق
/laqlaq/
معنی
= لکلک۲
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لقلق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: لکلک، جمع: لقالق] (زیستشناسی) [قدیمی] laqlaq = لکلک۲
-
لقلق
فرهنگ فارسی معین
(لَ لَ) [ معر. ] (اِ.) لک لک .
-
لقلق
لغتنامه دهخدا
لقلق . [ ل َ ل َ ] (معرب ، اِ) معرّب از فارسی لک لک . ج ، لقالق . لقلاق (و هو افصح ). (منتهی الارب ). طائری است مار و ماهی راشکار کند. (غیاث ). حاجی حاجی . حاجی لکلک : چون صفیری بزند کبک دری در هزمان بزند لقلق بر کنگره بر ناقوسی . منوچهری .لقلق ناموخ...
-
لقلق
دیکشنری عربی به فارسی
لک لک
-
واژههای همآوا
-
لغلغ
لغتنامه دهخدا
لغلغ. [ ل َ ل َ ] (ع اِ) مرغی است غیر لکلک . (منتهی الارب ). اللغلغ، و هو دون الاوزّ فی المقدار، لونه کلون الاوز الحبشی الی السواد، ابیض الجفن ، اصفرالعین و یعرف فی مصر بالعراقی . و یأتی فی مبادی ٔ طلوع زرعها زمن اتیان الکراکی الیها. من شأنها ان یت...
-
لغلغ
لغتنامه دهخدا
لغلغ. [ ل ِ ل ِ ] (اِ صوت ) آواز از سوئی به سوئی شدن مایعی ، چنانکه هندوانه ٔ تباه چون او را بجنبانند. آواز آب در شکم . آواز آب در مشک چون بجنبانند.
-
لق لق
لغتنامه دهخدا
لق لق . [ ل َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ ارداک شهرستان مشهد، واقع در 21هزارگزی شمال مشهد. جلگه ، معتدل و دارای 293 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ...
-
جستوجو در متن
-
لک لک
دیکشنری فارسی به عربی
لقلق
-
لقالق
لغتنامه دهخدا
لقالق . [ ل َ ل ِ ](ع اِ) ج ِ لقلق . (منتهی الارب ). رجوع به لقلق شود.
-
فارغوس
لغتنامه دهخدا
فارغوس .(اِ) فالرغس . فارغوس . لقلق . (فهرست مخزن الادویه ).
-
حدیج
لغتنامه دهخدا
حدیج . [ ح ُ دَ ] (ع اِ) (ابو...) لکلک . لقلق . (منتهی الارب ).
-
لقلاق
لغتنامه دهخدا
لقلاق . [ ل َ ] (معرب ، اِ) معرب از فارسی . لک لک . لقلق . لکلک . (منتهی الارب ).
-
ابوخدیج
لغتنامه دهخدا
ابوخدیج . [ اَ خ َ ] (ع اِ مرکب ) لکلک . لقلق . (مهذب الاسماء). بلارج . فالرغس . فالرغوس .