کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لغط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لغط
/laqat/
معنی
بانگ؛ خروش؛ آواز درهم و مبهم.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لغط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] laqat بانگ؛ خروش؛ آواز درهم و مبهم.
-
لغط
لغتنامه دهخدا
لغط. [ ل َ ] (ع اِ) صحن پیش در خانه . (منتهی الارب ).
-
لغط
لغتنامه دهخدا
لغط. [ ل َ غ َ / ل َ ] (ع مص ) بانگ و فریاد کردن . (منتهی الارب ). بانگ و خروش کردن . شغب کردن .(تاج المصادر). لغطوا بالشکایة. (دزی ). || بانگ کردن کبوتر و سنگخوار. لغیط. (منتهی الارب ).
-
لغط
لغتنامه دهخدا
لغط. [ل َ غ َ / ل َ ] (ع اِ) بانگ و خروش . (منتهی الارب ) : سلطان از کثرت لغط و سورت شطط ایشان تغافل نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 322). || آوازهای مبهم که فهمیده نشود. ج ، اَلغاط. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
لغت
واژگان مترادف و متضاد
کلمه، لفظ، واژه ≠ معنا، معنی
-
لغت
فرهنگ واژههای سره
واژه
-
لغت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: لغة، جمع لُغات] loqat ۱. واژه؛ کلمه.۲. [قدیمی] زبان و کلام هر قوم که به آن تکلم کنند.
-
لغت
فرهنگ فارسی معین
(لُ غَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زبان و کلام هر قوم . 2 - واژه ، کلمه . ج . لغات .
-
لقط
فرهنگ فارسی معین
(لَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - از زمین برداشتن چیزی را. 2 - چیدن (دانه و غیره ).
-
لغت
لغتنامه دهخدا
لغت . [ ل ُ غ َ ] (ع اِ) (از یونانی لگس ) لغة. آوازها که مردمان برای نمودن اغراض از مخرجهای دهان و حلق برآرند. اصواتی که هر قوم بدان از اغراض خویش تعبیر کند. (ابن جنی ). هر لفظی که برای معنائی نهاده است . (ابن حاجب ). کلام . نطق . کل لفظ وُضع لمعنی ....
-
لقط
لغتنامه دهخدا
لقط. [ ] (اِخ ) ابن الندیم گوید: نام دیگر خرّمیه ٔ اولی یا مزدکیان است .
-
لقط
لغتنامه دهخدا
لقط. [ ل َ ] (ع مص ) از زمین برگرفتن چیزی را. (منتهی الارب ). چیز افتاده را برداشتن . (غیاث ). || برچیدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). چیدن . دانه چیدن . || سخن چیدن . (منتخب اللغات ). || درپی نهادن جامه را. || رفو کردن . (منتهی الارب ). || بریدن ، و بری...
-
لقط
لغتنامه دهخدا
لقط. [ ل َ ق َ ] (اِخ )نام آبی است میان دو کوه طی ّ. (از معجم البلدان ).
-
لقط
لغتنامه دهخدا
لقط. [ ل َ ق َ ] (ع اِ) آنچه برداشته وبرچیده شود از خوشه و جز آن . یقال : لقطنا الیوم لقطاً کثیراً؛ یعنی بسیار خوشه چیدیم امروز. (منتهی الارب ). لقاط. (السامی ). خوشه که برچینند. (مهذب الاسماء). || آنچه برکنند از برگ درخت . ج ، القاط. || برداشته و بر...