کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لغزانیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لغزانیدن
معنی
(لَ دَ) (مص م .) لغزاندن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لغزانیدن
فرهنگ فارسی معین
(لَ دَ) (مص م .) لغزاندن .
-
لغزانیدن
لغتنامه دهخدا
لغزانیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) لخشانیدن . ازلال . (مجمل اللغة). ازلاق . (منتهی الارب ). استزلال . (زوزنی ). و رجوع به فرولغزانیدن شود : آفریدگار تبارک و تعالی رطوبتی لزج آفریده است اندرون روده ها و بر سطح روده اندوده تا درشتی ثقل و تیزی اخلاط را که بر و...
-
جستوجو در متن
-
شخشانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] šaxšānidan لغزانیدن.
-
لخشانیدن
لغتنامه دهخدا
لخشانیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) لغزانیدن : استزلال ؛ لخشانیدن و لغزانیدن . (مجمل اللغة).
-
لغزاندن
لغتنامه دهخدا
لغزاندن . [ ل َ دَ ] (مص ) لخشاندن . لغزانیدن .
-
سرانیدن
لغتنامه دهخدا
سرانیدن . [ س ُ دَ ] (مص ) لغزانیدن . غلطانیدن . بسوی شیب راندن چیزی را با یک بار سُر دادن .
-
فرولغزانیدن
لغتنامه دهخدا
فرولغزانیدن . [ ف ُ ل َ دَ ] (مص مرکب ) لغزانیدن به پستی . (یادداشت بخطمؤلف ). مقابل فرولغزیدن . رجوع به فرولغزیدن شود.
-
استزلال
لغتنامه دهخدا
استزلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بلغزیدن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). لغزانیدن خواستن . لخشانیدن خواستن . (مجمل اللغه ). || بلغزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). لغزانیدن . (منتهی الارب ). بر لغزش داشتن . قوله تعالی : اِستزلهم الشیطان . (قرآن 155/...
-
لیز خوردن
لغتنامه دهخدا
لیز خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) سُر خوردن . تزلق . لیزیدن . لغزیدن پای در جائی نسو و لغزان . لغزیدن و لغزانیدن . سریدن . در سطحی لغزان سریدن پای و جز آن .
-
ادحاض
لغتنامه دهخدا
ادحاض . [ اِ ] (ع مص ) باطل کردن . (تاج المصادر بیهقی ). دفع کردن . باطل کردن حجت . مغلوب کردن . || لغزانیدن پای . بخیزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || قرعه انداختن . || گردانیدن آفتاب بمغرب از وسطالسّماء.
-
اندحاض
لغتنامه دهخدا
اندحاض . [ اِ دِ ] (ع مص ) باطل کردن حجت . (ناظم الاطباء). باطل شدن و از بین رفتن و دفع گردیدن . (از اقرب الموارد). || لغزانیدن پای . (ناظم الاطباء). و رجوع به ادحاض شود.
-
خیزه
لغتنامه دهخدا
خیزه . [ زَ / زِ ] (اِمص ) خیز. خیزش . عمل خیزیدن .- کون خیزه ؛ نوعی رفتار است که شخص خاصه کودک در حال نشستن با لغزانیدن لگن خاصره و دو پا از نقطه ای بنقطه دیگر می رود.
-
دلق
لغتنامه دهخدا
دلق . [ دَ ] (ع مص ) بیرون کردن شمشیر از نیام و لغزانیدن . (از منتهی الارب ). برآوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || خارج شدن شمشیر از نیام به خودی خود، بدون اینکه آنرا بیرون کشند. (از اقرب الموارد). دُلوق . رجوع به دلوق شود. || بیرون آ...
-
زلق
لغتنامه دهخدا
زلق . [ زَ ] (ع مص ) دورگردانیدن کسی را از جای و یکسو کردن . || لغزانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || موی ستردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). ستردن موی کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اق...