لغزانیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) لخشانیدن . ازلال . (مجمل اللغة). ازلاق . (منتهی الارب ). استزلال . (زوزنی ). و رجوع به فرولغزانیدن شود : آفریدگار تبارک و تعالی رطوبتی لزج آفریده است اندرون روده ها و بر سطح روده اندوده تا درشتی ثقل و تیزی اخلاط را که بر وی میگذرد از وی بازدارد و آن را زود دفع کند و بلغزاند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). دَلق ؛ بیرون کردن شمشیر از نیام و لغزانیدن . ادحاض ؛ لغزانیدن پای . (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.