کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لعابلایه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
slime layer
لعابلایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] ترشحات منتشرشده از سطح باکتریها که بهسستی بر روی باکتری چسبیدهاند
-
واژههای مشابه
-
لعاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] la''āb ۱. بسیار بازیگر.۲. بازیکن.
-
لعاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] lo(a,e)'āb ۱. (زیستشناسی) آب دهن؛ بزاق.۲. هر مایعی که اندکی غلیظ و چسبنده باشد.۳. مادۀ شفاف یا رنگین که بر روی کاشی یا ظروف سفالی میدهند.۴. روکش شیشهای نیمهمذاب بر لایهای از فلز که نقش محافظ در برابر واکنشهای شیمیایی داشته و ب...
-
لعاب
فرهنگ فارسی معین
(لَ عّ) [ ع . ] (ص .) بازیگر، بازیکن .
-
لعاب
فرهنگ فارسی معین
(لُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آب دهن ، هر آبی که اندکی غلیظ و چسبنده باشد. 2 - روکش مخصوصی که روی سفال و کاشی و مانند آن می کشند.
-
لعاب
لغتنامه دهخدا
لعاب . [ ل َع ْ عا ] (اِخ ) اسبی است . (منتهی الارب ). لعاب و عفزر، نام دو اسب از آن قیس بن عامربن غریب و برادرش سالم . (عقدالفرید ج 6 ص 95 و 97).
-
لعاب
لغتنامه دهخدا
لعاب . [ ل َع ْ عا ] (ع ص ) بازیگر. (زمخشری ) (دهار). بازیکن . (مهذب الاسماء) (السامی ) : به ریش تیس و به بینی پیل و غبغب گاوبه خرس رقص کن و بوزنینه ٔ لعاب . خاقانی .دیگر از ختای لعابان آمده بودند و لعبتهای ختائی که هرگز کس مشاهده نکرده بود. (جهانگشا...
-
لعاب
لغتنامه دهخدا
لعاب . [ ل ُ ] (ع اِ) آب دهن که روان باشد. یقال : تکلم حتی سال لعابه . بفج . برغ . (منتهی الارب ). خیو. خدو. ریق . بزاق . بصاق . غلیز. آب دهان را لعاب گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). لیزآبه . و ان علق (الجزع ) علی طفل کثر سیلان لعابه . (ابن البیطار).از...
-
لعاب
دیکشنری فارسی به عربی
صقيل , صمغ , مينا , وحل
-
لایه
واژگان مترادف و متضاد
۱. بستر، بنلاد ۲. پرده، پوست، طبقه، غطا، قشر، لا، ورقه
-
لایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lāye ۱. آنچه لای چیزی بگذارند.۲. پارچهای که لای رویه و آستر لباس بدوزند.۳. (زمینشناسی) طبقۀ زمین.
-
لایه
فرهنگ فارسی معین
(یِ) طبقه ، طبقة زمین .
-
لایه
لغتنامه دهخدا
لایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) مرادف لای است . (آنندراج ). رده ٔ دیوار و تای جامه و کاغذ و در عرف آن را ته گویند. (غیاث ) (فرهنگستان این لغت را بجای طبقه پذیرفته است ) . لایه های خاک جنگل عبارتند از: پوشش مرده که از مواد آلی ساخته شده ولاشبرگ و خاک گیاهی ...
-
لایه
لغتنامه دهخدا
لایه . [ ی ِ ] (اِخ ) نام دهی جزء بلوک فاریاب دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت . واقع در سه هزارگزی پل انبوه و هفتاد و دو هزارگزی خاوری پل لوشان .دارای 1800 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).