کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لجلاج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لجلاج
/lajlāj/
معنی
کسی که سخن روان و درست نتواند بگوید؛ کندزبان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لجلاج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] lajlāj کسی که سخن روان و درست نتواند بگوید؛ کندزبان.
-
لجلاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lajlāj = لیلاج: ◻︎ لجلاج سخن بر این کهن نطع / خاقانی را شناس بالقطع (خاقانی: مجمعالفرس: لجلاج).
-
لجلاج
فرهنگ فارسی معین
(لَ) (ص .) آن که زبانش به هنگام سخن گفتن بگیرد، الکن .
-
لجلاج
لغتنامه دهخدا
لجلاج . [ ل َ ] (اِ) به اصطلاح کیمیاگران سیماب و زیبق پاک و صاف باشد و به این معنی هم لجاج خوانندش نه لجلاج واﷲ اعلم . (برهان ). به اصطلاح اکسیریان زیبق صاف و پاک را گویند. (جهانگیری ) (شاید صورتی از رجراج باشد). رجوع به سیماب و نیز رجوع به برهان قاط...
-
لجلاج
لغتنامه دهخدا
لجلاج . [ ل َ ] (اِخ ) (الَ ...) الغطفانی . اخرج ابوالعباس سراج فی تاریخه و الخطیب فی المتفق من مشیخة شیخه یعقوب بن سفیان فی ترجمة شیخه محمدبن ابی اسامة الحلبی عن قیس : سمعت عبدالرحمن بن العلأبن اللجلاج عن ابیه عن جده قال ماملات بطنی منذ اسلمت مع رس...
-
لجلاج
لغتنامه دهخدا
لجلاج . [ ل َ ] (اِخ ) (الَ ...) ابن الحصین الذبیانی احمدبن ثعلبة. قال الآمدی کان احدالفرسان فی الجاهلیة و ادرک الاسلام . (الاصابة ج 6 ص 11).
-
لجلاج
لغتنامه دهخدا
لجلاج . [ ل َ ] (اِخ ) (الَ ...) ابن حکیم السلمی اخوالجحاف . ذکره ابن مندة و قال له صحبة. (الاصابه ج 6 ص 6).
-
لجلاج
لغتنامه دهخدا
لجلاج . [ ل َ ] (اِخ ) (الَ ...) العامری والد خالد. قال البخاری له صحبة. و اورد فی التاریخ والسیاق له و فی الادب المفرد و ابوداود والنسائی فی الکبری من طریق محمدبن عبداﷲ الشعیثی عن سلمةبن عبداﷲ الجهنی عن خالدبن اللجلاج عن ابیه . قال : کنا غلماناً نعم...
-
لجلاج
لغتنامه دهخدا
لجلاج . [ ل َ ] (اِخ ) ابوالفرج محمدبن عبیداﷲ. مقامر وشطرنجی معروف که به تصحیف او را لیلاج نیز گویند. و او به شیراز نزد عضدالدولة بود و ابن ندیم گوید او رابدیدم و او به شیراز در سال سیصدوشصت و اندی درگذشت . و از کتب او کتاب منصوبات الشطرنج است و لجلا...
-
لجلاج
لغتنامه دهخدا
لجلاج . [ ل َ ] (اِخ ) الحارثی . الذی قفأعین عامربن الطفیل یوم فیف الریح . (عقدالفرید ج 3 ص 345).
-
لجلاج
لغتنامه دهخدا
لجلاج . [ ل َ ] (اِخ ) رجوع به ابن اللجلاج شود.
-
لجلاج
لغتنامه دهخدا
لجلاج . [ ل َ ] (اِخ ) مقامری مثلی . نام قماربازی است که به لیلاج اشتهار دارد. (جهانگیری ). صاحب برهان ذیل لغت لجلاج گوید. لجلاج بر وزن و معنی لیلاج است که مرشد و پیرقماربازان باشد و بعضی گویند نام شخصی است که واضع شطرنج است و بعضی دیگر گویند لجلاج ن...
-
لجلاج
لغتنامه دهخدا
لجلاج . [ ل َ ] (ص ) زبان گرفته که به عربی الکن خوانند. (برهان ). آنکه زبانش در سخن بچسبد. (مهذب الاسماء). کسی که سخن نادرست و غیر فصیح گوید. (جهانگیری ). || مرد متردّد خاطر. (برهان ).
-
لجلاج
لهجه و گویش تهرانی
لیلاج،پیر قماربازان