کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لت
/lat/
معنی
سیلی؛ لطمه.
〈 لت خوردن: (مصدر لازم)
۱. لطمه خوردن.
۲. سیلی خوردن؛ تپانچه خوردن: ◻︎ در شهوت نفس کافر ببند / وگر عاشقی لت خور و سر ببند (سعدی۱: ۱۶۶).
۳. زیان دیدن و شکست خوردن در کسبوکار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. چک، خدشه، سیلی، ضربه
۲. پاره، تکه، قطعه، لخت
۳. مصراع، مصرع، نیمبیت
۴. چماق
۵. عمود، گرز
۶. انبار، انبان
۷. بطن، شکم
دیکشنری
length, piece
-
جستوجوی دقیق
-
لت
واژگان مترادف و متضاد
۱. چک، خدشه، سیلی، ضربه ۲. پاره، تکه، قطعه، لخت ۳. مصراع، مصرع، نیمبیت ۴. چماق ۵. عمود، گرز ۶. انبار، انبان ۷. بطن، شکم
-
لت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lat سیلی؛ لطمه.〈 لت خوردن: (مصدر لازم)۱. لطمه خوردن.۲. سیلی خوردن؛ تپانچه خوردن: ◻︎ در شهوت نفس کافر ببند / وگر عاشقی لت خور و سر ببند (سعدی۱: ۱۶۶).۳. زیان دیدن و شکست خوردن در کسبوکار.
-
لت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lat ۱. لنگۀ دروپنجره.۲. ورق کاغذ.۳. [قدیمی] تکهو پارۀ چیزی.〈 لتلت: پارهپاره.〈 لتوپار: [عامیانه] پارهپاره؛ تکهتکه.
-
لت
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) 1 - (ص .) تکه و پاره از چیزی . 2 - (اِ.) واحدی برای اندازه گیری پارچه . 3 - یک ورق کاغذ. 4 - لنگه در، مصراع .
-
لت
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) 1 - گرز، عمود. 2 - چماق .
-
لت
فرهنگ فارسی معین
(لَ) (اِ.) سیلی ، چَک .
-
لت
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) شکم ، بطن .
-
لت
لغتنامه دهخدا
لت . [ ل َ ] (اِ) سیلی . چک . لطمة. تپانچه . کاج . پشت گردنی . پس گردنی . ضرب . زخم . صدمت . کوس . زدن . (اوبهی ). زدن به کف دست بر کسی . کوفتن . (غیاث ).زدن و کوفتن کتک و شلاق . (برهان ). کتک زدن . پهلو زدن . صدمه زدن . (آنندراج ). صاحب غیاث اللغات ...
-
لت
لغتنامه دهخدا
لت . [ ل َت ت ] (ع اِ) ظرفی است از آبگینه بقدر یک بالشت درازگردن که بدان آب خورند. ج ، لتوت . (منتهی الارب ) .
-
لت
لغتنامه دهخدا
لت . [ ل َت ت ] (ع مص ) کوفتن . || بستن . (منتهی الارب ). ببستن چیزی محکم . (تاج المصادر). || تر کردن پِسْت و جز آن . (دهار).تر کردن پِسْت . (منتهی الارب ). درآشوردن . بهم زدن .سویق حاف ٌ؛ پِسْت لت ناکرده . (منتهی الارب ). غیر ملتوت : لت السویق ، عجن...
-
لت
لغتنامه دهخدا
لت . [ ل ِت ت ] (اِخ ) مردم لتونی . رجوع به لتونی شود.
-
لت
لغتنامه دهخدا
لت . [ ل ُ ] (اِ) نوعی ماهی مأکول مخصوص آب شیرین ، از خانواده ٔ گادیده .
-
لت
لغتنامه دهخدا
لت . [ ل ُ ] (اِ) برگ خرما. خوص (لغت بلوچ نیک شهر).
-
لت
لغتنامه دهخدا
لت . [ ل ُ ] (اِ) سخنی باشد که از حد گوینده متجاوز باشد و آن را لاف و گزاف نیز خوانند. (جهانگیری ).
-
لت
لهجه و گویش تهرانی
مخزن آب، جای تقسیم آب ، لته ، پهن و مسطح، صفحه بزرگ،کردو