کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لبهمگاهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل ُب ب ] (اِخ ) ابن سلیمان بن محمدبن هود. والی شهر وشقة از بلاد اسپانیا در قرن پنجم هجری . (الحلل السندسیة ج 2 ص - 257 - 258).
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل ُب ب ] (اِخ ) ابن عبدالجباربن عبدالرحمن معروف به ابن ورهزن و مکنی به ابوعیسی . «سمع من ابیه و من القاضی ابی بکربن العربی ، لقیه بکولیة من الثغور الشرقیه حین غزاها مع الامیر ابی بکربن علی بن یوسف بن تاشفین فی جمادی الاخرة سنة 522. سمع ایضاً م...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل ُب ب ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن احمدبن محمدبن نذیرالفهری (ابوعیسی ) من اهل شنتمریة الشرق . سکن بلنسیة روی عن ابیه ابی مروان ، و تولی قضاء بلده وراثة ثم سعی به الی السطان فغربه عن وطنه و اسکنه حضرة بلنسیة الی ان توفی بها بعد سنة 540، حدث عنه اب...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل ُب ب ] (اِخ ) ابن هودبن لب بن سلیمان الجذامی (ابوعیسی )، رحل من وشقة الی المشرق و دخل بغداد و سمع بها مع القاضی ابی علی الصدفی علی الشیوخ و صحبه هناک ، قاله ابن بشکوال . (الحلل السندسیة ج 2 ص 182).
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل ُب ب ] (ع اِ) زهر. سم . || خالص . (منتهی الارب ). || چیده و برگزیده ٔ از هر چیزی . لحم . || میانه و دل هر چیزی . (منتهی الارب ). مغز یا مزغ هسته . خسته . اَسته . گوشت .- لب الاترج ؛ مغز ترنج . گوشت ترنج . - لب البلاذر ؛ مغز بلادر. || مغز با...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل ُب ب ] (ع مص ) خردمند شدن . (زوزنی ). عاقل شدن . لبابة. (منتهی الارب ).
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ل ُب ب ] (اِخ ) ابن عبداﷲ (ابومحمد) من اهل سرقسطة. قال ابن عمیرة: محدث ، کان فاضلاً زاهداً، کتب عن اهل الاندلس و لم یرحل و کانت وفاته فی صدر ایام الامیر عبداﷲبن محمد قاله ابوسعید. (الحلل السندسیة ج 2 ص 158).
-
لب
دیکشنری عربی به فارسی
مغز , هسته , مغزهسته , خستو , تخم , دانه
-
لب
دیکشنری فارسی به عربی
حافة , خد , شفة , قط , مصرف
-
لب
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: lev طاری: lav طامه ای: lev / low طرقی: lev کشه ای: lev نطنزی: low
-
synchronizing signal, sync signal
نشانک همگاهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] در تلویزیون، هریک از نشانکها/سیگنالهایی که مدارهای پویش افقی و عمودی را در تجهیزات نمایش تصویر یا تجهیزات ایجاد تصویر همگاه میکند متـ . سیگنال همگاهی
-
sync pulse, synchronizing pulse
تَپ همگاهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] در سامانۀ ضبط صدا، تپی که در فرایند همگاهسازی تصویر و نوارهای مغناطیسی به کار میرود
-
synchronous speed
سرعت همگاهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] سرعتی یکسان که برای همگاهی دقیق حرکت نوارهای صدا و تصویر باید بین دوربین و ضبطصوت و دستگاه نمایش، در زمان فیلمبرداری، برقرار شود
-
سیگنال همگاهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] ← نشانک همگاهی
-
sync pop
بیب همگاهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] صدایی در اولین قاب نوار صدا که بهعنوان نشانهای برای همگاهی به کار میرود