کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لبدة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لبدة
لغتنامه دهخدا
لبدة. [ ل َ ب ِ دَ ] (ع ص ) ناقةٌ لَبدة؛ ناقه ٔ گلو و سینه گرفته از بسیار خوردن صلیان . (منتهی الارب ).
-
لبدة
لغتنامه دهخدا
لبدة. [ ل ِ دَ ] (اِخ ) ابن عامربن خثعم . ذکر سیف فی الفتوح ان اباعبیدة وجهه فائد اعلی خیل بعد وقعة الیرموک من مرج الصفر و اورده ابن عساکر فقال ادرک النبی (ص ) قلت و قد تقدم غیرمرة انهم ماکانوا اذ ذاک یؤمرون الاالصحابة. (الاصابة ج 6 ص 3).
-
لبدة
لغتنامه دهخدا
لبدة. [ ل ِ دَ ] (اِخ ) ابن قیس بن النعمان بن حسان بن عبیدالخزرجی . شهد بدراً قاله ابن الکلبی و استدرکه ابن الاثیر. (الاصابة ج 6 ص 3).
-
لبدة
لغتنامه دهخدا
لبدة. [ ل ِ دَ ] (ع اِ) هر پشم که در یکدیگر درآمده و بهم چفسیده . || نمد. و هو اخص من اللبد. || جامه پاره ای که بر سینه ٔ پیراهن دوزند یا رشته ٔ فتیله مانندی که در گریبان پیراهن درآرند. || موی انبوه شانه گاه شیر و منه المثل : هو امنع من لِبْدَة الاسد...
-
لبدة
لغتنامه دهخدا
لبدة. [ ل ِ دَ ](اِخ ) ابن کعب ابوتریس (بمثناة من فوق ثم راء و آخره مهملة بوزن عظیم ) عداده فی اهل مصر ذکره ابن مندة واخرج من طریق یحیی بن ایوب عن عمروبن الحرث عن مجمعبن کعب عن ابی تریس لبدةبن کعب قال حججت فی الجاهلیة ثم حججت الثانیة و قد بعث النبی (...
-
لبدة
لغتنامه دهخدا
لبدة. [ ل ِ دَ ](اِخ ) شهری است میان برقة و افریقیه . (منتهی الارب ).یاقوت در معجم البلدان گوید: لبدة، مدینة بین برقة وافریقیة و قیل بین طرابلس و جبل نفوسة و هو حصن من بنیان الاول بالحجر و الاجر و حوله آثار عجیبة یسکن هذا الحصن قوم من العرب نحو الف ف...
-
لبدة
لغتنامه دهخدا
لبدة. [ ل ُ دَ ] (ع اِ) نمد. || هر پشم و صوف در هم شده و بر هم چفسیده . || گروه مردم . یقال : صار الناس لبدة واحدة؛ ای اجتمعوا. (منتهی الارب ). آن گروه که یکجا مقام کنند. (مهذب الاسماء).
-
جستوجو در متن
-
لپتیس
لغتنامه دهخدا
لپتیس . [ ل ِ ] (اِخ ) نام کلنی فینیقیه به شمال افریقا، و امروز لبده نامیده میشود. رجوع به لبده شود.
-
لبادی
لغتنامه دهخدا
لبادی . [ ل ُ دا ] (ع ص ) ابل ٌ لُبادی ؛ ناقه ٔ گلو و سینه گرفته از بسیار خوردن صلیان . ناقة لبدَة کذلک . (منتهی الارب ).
-
لِبَداً
فرهنگ واژگان قرآن
جمعيت انبوه و متراكم (جمع لـُبْده است به معناي مجتمعي متراکم و فشرده است. عبارت "کَادُواْ يَکُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً" یعنی : نزديك بود جمعيت انبوه و متراكمى بر سر او بريزد)
-
طیلقان
لغتنامه دهخدا
طیلقان . [ طَ ل َ ] (معرب ، اِ) نمد. ساکیز. لبد. لبده . پلاس . کلاه نمد. کلاه نمدی . رجوع به طالقانی شود. (دزی ج 2 ص 81).
-
لبد
لغتنامه دهخدا
لبد.[ ل ِ ] (ع اِ) نمد. (منتهی الارب ). نمط : مور اسود بر سر لبد سیاه مور پنهان دانه پیدا پیش راه . مولوی .|| نمدزین . (مهذب الاسماء). خویگیر زین . (منتهی الارب ). || هر پشم و موی نشسته برچفسیده . ج ، الباد و لبود. (منتهی الارب ). موی انبوه میان دو د...
-
لبد
لغتنامه دهخدا
لبد. [ ل ُ ب َ ] (ع ص ، اِ) مرد خانه نشین و جای گیر که به تلاش روزی نرود و سفرنگزیند. (منتهی الارب ). || مال ٌ لبد؛ مال بسیار. منه قوله تعالی : مالاً لبدا. (منتهی الارب ). مال برهم نهاده . بسیار از مال و جز آن . (منتخب اللغات ).بسیار برهم نهاده . (تر...
-
پشم
لغتنامه دهخدا
پشم . [ پ َ ] (اِ) موی [ نرم ] که بر تن حیوانات چون شتر و گوسفند و بز روید. صوف . عهن . طَحَرَة. طَحرَة. طِحْریَّه . دف . سدین . وَبَر.عَثن . (منتهی الارب ). در کتاب قاموس مقدس آمده است که در میان قوم یهود پشم بجهت لباس بسیار معمول بود و پشم دمشق در ...