کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاینحل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لاینحل
/lāyanhal[l]/
معنی
حلنشدنی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
حلنشدنی، ناگشودنی ≠ قابلحل
برابر فارسی
ناگشودن
دیکشنری
inexplicable, inextricable
-
جستوجوی دقیق
-
لاینحل
واژگان مترادف و متضاد
حلنشدنی، ناگشودنی ≠ قابلحل
-
لاینحل
فرهنگ واژههای سره
ناگشودن
-
لاینحل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: لاینحلُ (= حل نمیشود)] [قدیمی] lāyanhal[l] حلنشدنی.
-
لاینحل
فرهنگ فارسی معین
(یَ حَ) [ ع . ] (ص .) حل ناشودنی .
-
لاینحل
لغتنامه دهخدا
لاینحل . [ ی َ ح َل ل ] (ع ص مرکب ) (از: لا + ینحل ) حل ناشدنی . گشوده ناشدنی . که نگشاید، چون مسئلتی غامض .- عقده ٔ لاینحل ؛ گره ناگشودنی . - معمای لاینحل ؛ معمای حل ناشدنی و ناگشودنی .
-
جستوجو در متن
-
unsolvable
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غیر قابل حل است، لاینحل
-
ناگشودنی
واژگان مترادف و متضاد
لاینحل، معمایی ≠ گشودنی
-
insoluble
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نامحلول، غیر محلول، حل نشدنی، لاینحل
-
حلنشدنی
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیچیده، لاینحل، معمایی ۲. حل ناشدنی، نامحلول، غیرقابلحل
-
معمایی
واژگان مترادف و متضاد
۱. رازآلود، رمزآمیز، مرموز ۲. چیستانی ۳. لاینحل
-
علت قمی
لغتنامه دهخدا
علت قمی . [ ع ِل ْ ل َ ت ِق ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) وبا و طاعون ، که اکثر اوقات در قم واقع میشود. || علت ابنه ، بسبب نسبت مردم آن ناحیت . || هر چیز لاینحل ؛ فلان کتاب علتهای قمی بسیار دارد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به میخ قمی در امثال و ...
-
جای مهر گذاشتن
لغتنامه دهخدا
جای مهر گذاشتن . [ ی ِ م ُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) گذاشتن مهر یا سبحه و شانه در محلی از یکی از صفوف نماز در مسجد بنشانه ٔ اینکه این محل را صاحب علامت قبلا تصرف کرده و هنگام نماز خواهد آمد. || مجازاً، کمی از موضوع دعوی را لاینحل گذاشتن برای امکان مراجعه ...
-
شرزة
لغتنامه دهخدا
شرزة. [ ش َ زَ ] (ع اِ) یکی شرز، بمعنی شدید و سخت . (از اقرب الموارد). شدیده ای از شداید دهر. (یادداشت مؤلف ). || هلاکت . (ناظم الاطباء): رماه اﷲ بشرزة لاینحل منها؛ ای اهلکه . (از اقرب الموارد). || (مص مرة). قوت . شدت . صعوبت . درشتی . سختی .
-
عقده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عقدَة، جمع: عُقَد] 'oqde ۱. امیال سرکوب شده که عوارض آن در زندگی فرد ظاهر میشود.۲. [مجاز] دشمنی؛ کینه.۳. ناراحتی؛ درد دل.۴. [قدیمی، مجاز] امر پیچیده و دشوار؛ موضوع لاینحل.۵. [قدیمی] گره.۶. [قدیمی، مجاز] پیوند.〈 عقدهٴ حقارت: (رو...