کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاپ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لاپ
معنی
(عا.) = لاف :1 - لاف وگزاف . 2 - زیر حرف خود زدن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
Lapp
-
جستوجوی دقیق
-
لاپ
فرهنگ فارسی معین
(عا.) = لاف :1 - لاف وگزاف . 2 - زیر حرف خود زدن .
-
لاپ
لغتنامه دهخدا
لاپ . (اِخ ) قوم آرناؤد به دو قسمت منقسم میشود و لاپ شعبه ای است از قسمتی موسوم به توسکا و محل آنها در سنجاق اریکری میباشد. این قوم اخلاق قدیمه ٔ خودرا بیش از دیگر طوائف آرناؤد حفظ کرده اند و بیشتر آنها زندگانی شبانی میورزند و در جنگ ها نهایت جسور ...
-
واژههای مشابه
-
لاپ لاپ
لغتنامه دهخدا
لاپ لاپ . (اِ صوت ) حکایت صوت آشامیدن سگ و مانند آن مایعی را، لاف لاف خوردن . رجوع به این مدخل شود. خوردن مایعی با تمام اطراف دهان .
-
لاپ آمدن
فرهنگ فارسی معین
(مَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - در قمار تقلب کردن و جر زدن . 2 - لاف و گزاف گفتن ، کارهایی را به دروغ به خود نسبت دادن .
-
لاپ آمدن
لغتنامه دهخدا
لاپ آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) (در اصطلاح لوطیان )دعاوی باطل کردن . چیزها به خود بستن به دروغ . لافی گزاف آوردن (شاید کلمه از لاف باشد). در لوتَرا در قدرت و قوت و مال و دارائی خود و کسان خود و کسان خود گزافی به حدّ دروغ گفتن .
-
لاب،لاپ،لت،لپه/لاپ کردن
لهجه و گویش تهرانی
نیمه/نصف کردن
-
جستوجو در متن
-
Lapp
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لاپ
-
تالاپی
لغتنامه دهخدا
تالاپی . [ لاپ ْ پی ] (اِ صوت ) صدای افتادن چیزی نرم بر زمین : انجیرها تالاپی می افتند روی زمین .
-
لاپارن
لغتنامه دهخدا
لاپارن . [ لاپ ْ پ پارَ ] (اِخ ) آلبردو. نام عالم زمین شناس فرانسوی . مولد بورژ (1839-1908 م .).
-
مک
لغتنامه دهخدا
مک . [ م ُ ] (ق ) در تداول عامه ، درست راست . اَنگ : ریگ را انداخت مک خورد به لاله ٔ گوش فلان ، یعنی انگ خورد به ... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || به معنی عدل و لاپ و نظایر آن است و به صورت قید تأکید به کار می رود : این هندوانه ای که جدا کردیم مک ...
-
مالیده
لغتنامه دهخدا
مالیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) لمس کرده . (ناظم الاطباء). دست کشیده . مس کرده . || فشرده . فشار داده . || مشت و مال کرده . مشت مال داده چنانکه اندر گرمابه دهند. || اندود شده .(ناظم الاطباء). || بالا زده . دوتا کرده .- بازمالیده ؛ بالازده چنانکه آستین ...
-
ارگری
لغتنامه دهخدا
ارگری . [ اَ گ ِ ] (اِخ ) سنجاق ارکری یکی از چهار سنجاقی است که ولایت یانیه را تشکیل میدهند و قطعه ای از طوسقه ستان میباشد و آن از طرف مغرب بدریای آدریاتیک یعنی خلیج وندیک و از طرف جنوب به پروزه و از جهت جنوب شرقی به یانیه و از جانب مشرق به کوریجه و ...
-
طاهرزاده
لغتنامه دهخدا
طاهرزاده . [ هَِ دَ ] (اِخ ) میرزاعلی اکبر صابر (تولد 1278 وفات 1321 هَ . ق .). وی یکی از شعرای توانا و بزرگ شروان است ، و در قرن سیزدهم هجری در شهر شماخه تولدیافته ، در هشت سالگی او را به یکی از مکاتب قدیمی سپردند. طرز تدریس این نوع دبستانها خواندن ...