کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لامحاله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لامحاله
/lāmahāle/
معنی
ناچار؛ ناگزیر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لامحاله
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] lāmahāle ناچار؛ ناگزیر.
-
لامحاله
فرهنگ فارسی معین
(مَ لِ) [ ع . لامحالة ] (ق مر.) ناچار، ناگزیر.
-
لامحاله
لغتنامه دهخدا
لامحاله . [ م َ ل َ ] (ع ق مرکب ) به معنی نه تدبیر و چاره . ناچار. ناچاره . بناچار. لاجرم .ناگزیر. لابداً. لابُد. (مجدالدین ). هرآینه . باری . (در تداول عامه ) اقلا. صاحب غیاث اللغات آرد: معنی این لفظ این است که نیست بازگردیدن و در اصل چنین است : «لا...
-
لامحاله
لهجه و گویش تهرانی
حتیالامکان
-
جستوجو در متن
-
لاجرم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] lājaram ۱. ناچار؛ ناگزیر؛ لابد؛ لامحاله.۲. عاقبت.
-
لامحة
لغتنامه دهخدا
لامحة. [ م َ ح َ ] (ع ق مرکب ) رمز است از لامحالة.
-
عزاً بزاً
لغتنامه دهخدا
عزاً بزاً. [ ع َزْ زَم ْ ب َزْ زَن ْ ] (ع ق مرکب )بی شک و لامحاله . (ناظم الاطباء). رجوع به عَزّ شود.
-
ماخلا
لغتنامه دهخدا
ماخلا. [ خ َ ] (ع حرف اضافه ٔ مرکب ) مگر. بغیر از. غیر از. (از ناظم الاطباء).- ماخلا اﷲ ؛ ماسوی اﷲ. (یادداشت مؤلف ) : الا کل شی ٔ ماخلا اﷲ باطل و کل نعیم لامحالة زائل .لبیدبن ربیعه .
-
اقلاً
لغتنامه دهخدا
اقلاً. [ اَ ق َل ْ لَن ْ ] (از ع ، ق )لااقل . لامحاله . دست کم . باری . (یادداشت مؤلف ). در فارسی متداول است ، ولی در عربی صحیح نیست چه تنوین بصفت تفضیلی ملحق نمیشود و صفت تفضیلی غیرمنصرف است .
-
درنگرفتن
لغتنامه دهخدا
درنگرفتن . [ دَ ن َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب منفی ) اثر نکردن . تأثیر نبخشیدن : با وی از هیچ لابه درنگرفت پرده از روی کار برنگرفت . نظامی .|| نچسبیدن . درنپیوستن : چون گل بر دیوار زنی اگر درنگیرد نقش آن لامحاله بماند. (مرزبان نامه ).
-
لامحال
لغتنامه دهخدا
لامحال . [ م َ ] (از ع ، ق مرکب ) مخفف لامحالة. ناچار. ناگزیر : تا دستگیر خلق بود خواجه لامحال او را بود خدا و خداوند دستگیر. منوچهری .رنج مبر تو که خود به خاک یکی روزپُرّ کنندش بلامحال و محاله . ناصرخسرو.تا فرود آئی به آخر گرچه دیربر در شهر نُمیدی ل...
-
برگماردن
لغتنامه دهخدا
برگماردن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) برگماشتن . برگماریدن : گمانی مبر کاین ره مردمست برین کار نیکو خرد برگمار. ناصرخسرو.که جوهری ز عرض لامحاله خالی نیست جزین نباشد دل برگمار و ژرف گمار. ناصرخسرو.و رجوع به برگماشتن شود.
-
حتات
لغتنامه دهخدا
حتات . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن ذریح . مرزبانی گفت : در روز جنگ پل کشته شد و پدر او در رثای وی سرود : ابغی الحتات فی الجیاد و لاأری له شبهاً مادام ﷲ ساجدُو کان حتات کالشهاب حیاته و کل ّ شهاب لامحالة خامِدٌ.(الاصابة ج 2 ص 58).
-
جرم
لغتنامه دهخدا
جرم . [ ج َ رَ ] (ع مص ) خوردن گرفتن جرام خرما را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) خطا و گناه . (از اقرب الموارد).- لاجرم ؛ لابد و لامحاله و هرآینه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و فراء گوید: این کلمه در اصل به معنای لابد و لامح...