کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لازب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لازب
معنی
(زِ) [ ع . ] (ص فا.) 1 - ثابت ، پابرجا. 2 - چسبنده .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لازب
فرهنگ فارسی معین
(زِ) [ ع . ] (ص فا.) 1 - ثابت ، پابرجا. 2 - چسبنده .
-
لازب
لغتنامه دهخدا
لازب . [ زِ ] (ع ص ) ثابت و برجای . (منتهی الارب ). || چفسیده . چسبیده . دوسیده . یقال : صارالشی ٔ یاصار الأمر ضربة لازب و هو افصح من لازم . (منتهی الارب ). لازم . (دهار). دوسنده . چفسنده . چسبنده . لاصق . لاتب .- ضربت لازب ؛ ضربی را گویند که پس از...
-
واژههای مشابه
-
لَّازِبٍ
فرهنگ واژگان قرآن
چسبنده (کلمه لازب به معناي دو چيز به هم چسبيده است ، به طوري که هر يک ملازم ديگري شده باشد . و در مجمع البيان گفته : لازب و لازم به يک معني است)
-
واژههای همآوا
-
لاذب
فرهنگ فارسی معین
(ذِ) [ ع . ] (اِفا.) چسبنده .
-
لاذب
لغتنامه دهخدا
لاذب . [ ذِ ] (ع ص ) لازق . چسبنده . دوسنده . چسفنده . طین لاذب ، گل چسبنده .
-
لَّازِبٍ
فرهنگ واژگان قرآن
چسبنده (کلمه لازب به معناي دو چيز به هم چسبيده است ، به طوري که هر يک ملازم ديگري شده باشد . و در مجمع البيان گفته : لازب و لازم به يک معني است)
-
جستوجو در متن
-
چفسنده
لغتنامه دهخدا
چفسنده . [ چ َ س َ دَ / دِ ] (نف ) چسبنده . دوسنده . لاصق . لازب .
-
لازق
لغتنامه دهخدا
لازق . [ زِ ] (ع ص ) چسبنده . برچفسنده . (آنندراج ). لازب . لَزوق . (منتهی الارب ).
-
چفسان
لغتنامه دهخدا
چفسان . [ چ َ ] (نف ) چسبان . چسپان . دوسان . چفسنده . چسبنده . لازب . هر چیز که چسبناک و لزج باشد.
-
دوسنده
لغتنامه دهخدا
دوسنده . [ س َ دَ / دِ ] (نف ) چسبنده و ملصق . (ناظم الاطباء). چسبنده باشد. (برهان ). چفسان و چفسنده . (شرفنامه ٔ منیری ). لزج . (دهار). لازق . لازب . چسبان . چسبناک . (یادداشت مؤلف ). شلک ؛ گلی بود سیاه و دوسنده . (لغت فرس اسدی ) : و دیگر جای فرمود...
-
یشب
لغتنامه دهخدا
یشب . [ ی َ ] (معرب ، اِ) سنگی است و آن معرب یشم است به ابدال میم به باء مانند لازم و لازب . (از تاج العروس ). مأخوذ از یشپ فارسی و به معنی آن . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). یشم . یشف . معرب یشم و آن سنگی است . یصب . یصم . (یادداشت مؤلف ). و رجوع ...
-
چسپنده
لغتنامه دهخدا
چسپنده . [ چ َ پ َ دَ / دِ ] (نف ) چیزی که دارای چسپ باشد. (ناظم الاطباء). چسپناک .نوچ . لزج . دوسنده . دوسگین . چفسنده . لاتِب . (ناظم الاطباء). لازِب . لازِق . لازِم . هَلیم . (منتهی الارب ). چسپدار. چسپان . چسپوک . رجوع به چسب و چسپ و چسپناک و چسپ...