دوسنده . [ س َ دَ / دِ ] (نف ) چسبنده و ملصق . (ناظم الاطباء). چسبنده باشد. (برهان ). چفسان و چفسنده . (شرفنامه ٔ منیری ). لزج . (دهار). لازق . لازب . چسبان . چسبناک . (یادداشت مؤلف ). شلک ؛ گلی بود سیاه و دوسنده . (لغت فرس اسدی ) : و دیگر جای فرمود: انا خلقناهم من طین لازب (قرآن 11/37) و به تازی طین گل باشد و لازب چیزی باشد دوسنده . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). و بر ظاهر او [ بر ظاهر سقمونیا ] تریی است دوسنده . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). تلزج ؛ دوسنده بودن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). لزوب ، لزب ؛ دوسنده شدن . (دهار). || گل چسبنده . || زمین لغزنده . (از ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ). زمین لخشان . (از شرفنامه ٔ منیری ). چسبناک و لغزنده (زمین ). || منحنی و کج . || ملحوظ و شوریده . || کوفته و فرسوده . (ناظم الاطباء).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.