کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاحقه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لاحقه
/lāheqe/
معنی
= لاحق
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لاحقه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: لاحقَة، مؤنثِ لاحِق، جمع: لَواحِق] [قدیمی] lāheqe = لاحق
-
واژههای مشابه
-
لاحقة
لغتنامه دهخدا
لاحقة. [ ح ِ ق َ ] (ع ص ) تأنیث لاحق . آنکه از پس واصل شده باشد و آن چیزی که بعد اول دررسد. مأخوذ از لحوق که به معنی از دنبال چیزی پیوستن است (غیاث ). || (اِ) پساوند. مزید مؤخر. ج ، لواحق .
-
جستوجو در متن
-
لواحق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمعِ لاحِقَة] lavāheq = لاحقه
-
appositions
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حوادث، بدل، عطف بیان، كلمه وصفی، لاحقه
-
لواحق
فرهنگ فارسی معین
(لَ حِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ لاحقه و لاحق .
-
supplement
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مکمل، ضمیمه، متمم، الحاق، لاحقه، زاویه مکمل، پس اورد، هم اورد، تکمیل کردن، ضمیمه شدن به
-
پیش آوند
لغتنامه دهخدا
پیش آوند. [ وَ ] (اِ مرکب ) پیشاوند. مقابل پس آوند. لاحقه . مزید مقدم ؛ مزید مقدمی که پیش از کلمه درآید و معنی آن کلمه را دگرگون سازد و آن جز از حرف اضافه باشد چون بر. در. اندر. فرا. فراز. فرو. و جز آن . نیز رجوع به پیشاوند شود.
-
ابن الوقت
لغتنامه دهخدا
ابن الوقت . [ اِ نُل ْ وَ ] (ع ص مرکب ) ابن وقت . آنکه بمقتضای وقت کار کند و سابقه و لاحقه را اعتبار نکند. زمانه ساز. || آنکه از حاضر تمتع جوید بی نظری بگذشته و آینده . ابن وقت : لیک صافی فارغ است از وقت حال صوفی ابن الوقت باشد در مثال . مولوی .صوفی ...
-
قربق
لغتنامه دهخدا
قربق . [ ق ُ ب َ ] (اِخ ) نام بصره است در قول قحفان عنبری : ما شربت بعد طوی القربق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نام جایی است . ابوعبید آن را به کاف و قاف هر دو روایت کند و گوید: آن بصره است . اصمعی سراید : یتبعن ورقاء کلون العوهق لاحقة الرجل عنود...
-
املک
لغتنامه دهخدا
املک . [ اَ ل َ ] (ع ن تف ) مالک تر. نیرومندتر: قال احمدلا نوم اثقل من الغفلة و لا رِق ّ املک من الشهوة. (صفة الصفوه ج 4 ص 137 س 16). و بالجملة الاخ لاحق من لواحق المیت و کأنه امر عارض والجد سبب من اسبابه و السبب املک للشی ٔ من لاحقه . (بدایة المجته...
-
دائره ٔ محیا
لغتنامه دهخدا
دائره ٔ محیا. [ ءِ رَ / رِ ی ِ م ُ ح َی ْ یا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دائره ٔ موضع انفراق گوشت زیر ناصیه . (اقرب الموارد). من الدوائر التی تکون فی الخیل . فقد عد ها العرب ثمانی عشرة دائرة. بعضها مستحب و بعضها مکروه . الاولی دائرةالمحیّا و هو الوجه ...
-
ذیل
لغتنامه دهخدا
ذیل . [ ذَ ] (ع اِ) دامان . دامان جامه . دامن . دامن هر چیزی . || دامنه : و آن بیابان سر بسر در ذیل کوه بر خلایق گشته موسی با شکوه . مولوی . || آخر هر چیزی . || سپس هر چیزی . || ذیل ریح ؛ آنچه زمین را روبد از باد و نشانهائی که در ریگ از وزش باد همچون...
-
لواحق
لغتنامه دهخدا
لواحق . [ ل َ ح ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لاحق . ملحقات . پیوستها به دنبال چیزی . (منتخب اللغات ). || ج ِ لاحقة : و بر آنجمله که در احیای سوابق معدلت امیر عادل ناصرالدین ... سعی نمود تا آن رابه لواحق خویش بیاراست . (کلیله و دمنه ). گمان نمی باشد که شنزبه سو...