کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قِسِر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قسر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qasr ۱. کسی را بهزوروستم به کاری واداشتن.۲. جبر؛ زور.
-
قصر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qasr ۱. (فقه) خواندن نماز چهاررکعتی بهصورت دورکعتی در سفر.۲. (اسم) [جمع: قُصُور] خانۀ بسیار مجلل؛ کاخ؛ کوشک.۳. (ادبی) در عروض، اسقاط حرف ساکن از سبب خفیف آخر رکن و ساکن کردن ماقبل آن چنانکه از فاعلاتن فاعلات باقی بماند و نقل به فا...
-
قصر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، مقابلِ طُول] [قدیمی] qesar ۱. کوتاه بودن.۲. کوتاهی.
-
قَصْرِ
فرهنگ واژگان قرآن
قصر - خانهاي که داراي پي ريزي محکم و بنايي بلند باشد
-
قسر
واژهنامه آزاد
قسر در ترکی به معنی عقیم و نازا می باشد قسر در رفتن یعنی گاو و گوسفندی در دوره فحلی باردار نشود و از زحمت آن خلاص شود
-
جستوجو در متن
-
قسری
لغتنامه دهخدا
قسری . [ ق َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قسر. (اللباب ). رجوع به قَسر شود.
-
اجبار
واژگان مترادف و متضاد
اضطرار، اکراه، الزام، جبر، زور، قسر، کره ≠ اختیار
-
شمپورگر
لغتنامه دهخدا
شمپورگر. [ ش َ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه بزور وادارمیکند کسی را برای کردن کاری . (ناظم الاطباء). بمعنی قاسر است که فاعل قسر باشد و معنی قسر کسی را به زور و ستم به کاری داشتن است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
زور
واژگان مترادف و متضاد
۱. اجبار، تعدی، جبر، عنف، فشار، قسر ۲. توان، قدرت، طاقت، قوت، قوه، نیرو
-
قاسر
لغتنامه دهخدا
قاسر. [ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قسر. بزور بر کاری دارنده . (آنندراج ) (غیاث ).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی قسر کاتب . شعر بعربی می گفته و دیوان او صد ورقه است . (ابن الندیم ).
-
اصرم بن عوف
لغتنامه دهخدا
اصرم بن عوف . [ اَ رَ م ِ ن ِ ع َ ] (اِخ ) از قبیله ٔ قسر و معاصر جریر بود و نسب وی را صاحب بلوغ الارب چنین آورده است : اصرم بن عوف بن عویف بن مالک بن ذبیان بن ثعلبةبن عمروبن یشکربن علی بن مالک بن سعدبن نذیربن قسر. (از بلوغ الارب ج 1 ص 303). و رجوع ب...
-
اسالم
لغتنامه دهخدا
اسالم . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) یکی از کوههای سراة که بنوقسربن عبقربن انماربن نزار بدانجا فرودآمدند و اعم ّ اشهر آنست که آن قسر است و نام وی مالک بن عبقربن انماربن اراش بن عمروبن الغوث بن نیت بن مالل بن زیدبن کهلان بن سبأبن یشجُب بن یعرب بن قحطان است . (م...
-
نهض
لغتنامه دهخدا
نهض . [ ن َ ] (ع اِ) مابین منکب و شانه جای شتر. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). میان دوش و کتف اشتر. (مهذب الاسماء). ج ، اَنهُض . || ظلم . (اقرب الموارد) (متن اللغة). ضیم . قسر. (متن اللغة). رجوع به معانی بعدی شود. || عتب . (متن اللغة) (اقرب الموارد)....
-
قصد
لغتنامه دهخدا
قصد. [ ق َ ] (ع مص ) میانه راه رفتن . || عدل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ضد افراط. || در هزینه میانگین اسراف و تقتیر را گرفتن . (اقرب الموارد). || اعتماد کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || عمد. تعمد. || راست بودن راه . (اقرب الموارد). |...