کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قِرقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قِرقی
لهجه و گویش تهرانی
باشه،پرندهای شکاری از باز کوچکتر.
-
واژههای مشابه
-
قرقی
فرهنگ فارسی معین
(قِ) [ تر. ] (اِ.) باز، پرندة شکاری .
-
قرقی
لغتنامه دهخدا
قرقی . [ ] (اِ) نوعی از کلاه که در سوالف زمان مخصوص پادشاهان بوده ، و در این زمان از ملبوسات عوام است . (بهار عجم ) (آنندراج ).
-
قرقی
لغتنامه دهخدا
قرقی . [ ق ِ ] (ترکی ، اِ) پرنده ای است شکاری . قِرغوی . باز. بازی .
-
قرقی
لغتنامه دهخدا
قرقی . [ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاندیز بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد در 20 هزارگزی شمال خاوری طرقبه . موقع جغرافیایی آن دامنه و معتدل است . سکنه ٔ آن 410 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، بنشن ، تریاک و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است ....
-
قرقی
لغتنامه دهخدا
قرقی . [ ق ُ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد در 13 هزارگزی شمال خاوری مشهد کنار جاده ٔ عمومی مشهد به شیرشتر واقع است . موقع جغرافیایی آن جلگه ومعتدل است . سکنه 1159 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات و بنشن است . شغل اهالی زراعت...
-
قرقی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] (زیستشناسی) qerqi پرندهای شکاری و زردچشم، کوچکتر از باز، بسیارچالاک و تیزپر که شکارش گنجشک، سار، کبوتر، و سایر پرندگان کوچک است. رنگش خاکستری تیره، زیر سینه و شکمش سفید با لکههای حنایی؛ قوش؛ بازک؛ بازکی؛ باشه.
-
قِرقى
لهجه و گویش بختیاری
qerqi قرقى.
-
مث قرقی
لهجه و گویش تهرانی
چابک و فرز
-
واژههای همآوا
-
غرقی
لغتنامه دهخدا
غرقی ٔ. [ غ ِ ق ِءْ ] (ع اِ)پوست تنک چسبیده به سپیدی خایه ٔ مرغ ، یا سپیدی آن که بخورند. (منتهی الارب ). قشری است که به سفیده ٔ تخم مرغ چسبیده و بالای آن قیض (پوست خشک بیرون تخم ) است وگفته اند: سفیده است که خورده می شود. فراء گوید همزه ٔ آن زاید و ا...
-
غرقی
لغتنامه دهخدا
غرقی . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب است به غرق که قریه ای است در سه فرسخی مرو. (از انساب سمعانی ).
-
غرقی
لغتنامه دهخدا
غرقی . [ غ َ ] (اِ) زحمتی که در نگاهداری خرمن از آفت سیل متحمل میشوند. (ناظم الاطباء). || به معنی دخول به اصطلاح لوطیان است ، یکی از آن جماعت گوید: نگاهی میتوان کردن که از غرقی بتر باشد. (آنندراج ).
-
غرقی
لغتنامه دهخدا
غرقی . [ غ َ قا ] (ع ص ، اِ) ج ِ غریق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غریق شود: ارث غرقی و مهدوم علیهم ؛ غرق شدگان و مهدوم علیهم از همدیگر ارث میبرند در صورتی که ایشان یا یکی از ایشان مالی داشته و حق توارث داشته باشند و تقدم مرگ هیچیک معلوم ...