کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قُرص بودن دهان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قرص
واژگان مترادف و متضاد
۱. استوار، ثابت، سفت، محکم ۲. حب، دانه، گرده
-
قرص
فرهنگ فارسی معین
(قُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه دارای شکلی کمابیش شبیه دایره است : قرص ماه . 2 - مادة دارویی جامد قالبی در وزن ها و اندازه های مختلف .
-
قرص
فرهنگ فارسی معین
(قُ رْ) (ص .) (عا.) محکم ، استوار.
-
قرص
لغتنامه دهخدا
قرص . [ ق َ ] (اِخ ) شهری است در ارمنستان از نواحی تفلیس . (معجم البلدان ). رجوع به قارص شود.
-
قرص
لغتنامه دهخدا
قرص . [ ق َ ] (ع مص ) شکنجیدن به دو انگشت . || گزیدن کیک . || زواله برکندن زن ازخمیر. || به سرانگشت گرفتن و بریدن و خمیر گستردن . و فعل آن از باب نصر است . (منتهی الارب ).
-
قرص
لغتنامه دهخدا
قرص . [ ق َ رَ ] (ع مص ) پیوسته داوری کردن در حسب . || همیشگی نمودن بر غیبت . (منتهی الارب ).
-
قرص
لغتنامه دهخدا
قرص . [ ق ُ ] (اِخ ) نام خواهرزاده ٔ حارث بن ابی شمر غسانی . (منتهی الارب ).
-
قرص
لغتنامه دهخدا
قرص . [ ق ُ ] (ص ) محکم . قایم .
-
قرص
لغتنامه دهخدا
قرص . [ ق ُ ] (ع اِ) حب که جهت معالجه ٔ امراض یا تسکین درد مورد استفاده دارد : و پلپل وسپندان در آن قرصها تعبیه کرد. (سندبادنامه ص 97).
-
قرص
لغتنامه دهخدا
قرص . [ ق ُ ] (ع اِ) کلیچه . (منتهی الارب ) (مقدمة الادب زمخشری ). || گرده ٔ آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قرصة شود. ج ، قَرِصَة، اقراص ، قُرَص . (منتهی الارب ) : سر از البرز برزدقرص خورشیدچو خون آلوده دزدی سر ز مکمن . منوچهری .من کیستم ...
-
قرص
لغتنامه دهخدا
قرص . [ ق ُ ](اِخ ) ریگ توده ای است در زمین غسان . (منتهی الارب ).
-
قرص
لغتنامه دهخدا
قرص . [ ق ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ قُرْص . (منتهی الارب ).
-
قرص
دیکشنری عربی به فارسی
صفحه , ديسک , صفحه ساختن , قرص , گرده , گرده کوچک , لوح , لوحه , تخته , ورقه , بر لوح نوشتن
-
قرص
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [؟] qors ۱. محکم؛ سخت.۲. آسوده؛ راحت.
-
قرص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اُقراص و قِراص و قِرَصَة] qors ۱. (پزشکی) نوعی داروی خوراکی جامد که در شکلها و اندازههای مختلف و با خواص متفاوت عرضه میشود.۲. گردۀ نان؛ کلیچه؛ گرده.۳. هر چیز گرد: قرص خورشید، قرص ماه.〈 قرص کمر: (زیستشناسی) دانهای پهن و قهو...