کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قمع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قمع
/qam'/
معنی
۱. سرکوب کردن: ◻︎ خشت از سر خم برکند، باده ز خم بیرون کند / وآنگه به قمعی افکند در قصعهٴ مروانیه (منوچهری: ۱۰۱).
۲. سرکوبی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قمع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qam' ۱. سرکوب کردن: ◻︎ خشت از سر خم برکند، باده ز خم بیرون کند / وآنگه به قمعی افکند در قصعهٴ مروانیه (منوچهری: ۱۰۱).۲. سرکوبی.
-
قمع
فرهنگ فارسی معین
(قَ مْ) [ ع . ] (مص م .) سرکوب کردن ، خوار کردن .
-
قمع
فرهنگ فارسی معین
(قِ مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زدن با عمود. 2 - سرکوب کردن . 3 - خوار گردانیدن ، ذلیل کردن . 4 - (اِمص .) سرکوبی . 5 - فرو نشاندگی .
-
قمع
لغتنامه دهخدا
قمع. [ ق َ ] (ع مص ) به عمود زدن کسی را. || چیره شدن بر کسی و خوار و ذلیل گردانیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : امن راهها و قمع مفسدان ... به سیاست منوط. (کلیله و دمنه ).هادی امت و مهدی زمان کز قلمش قمع دجال صفاهان به خراسان یابم . خاقانی .- قمع...
-
قمع
لغتنامه دهخدا
قمع. [ ق َ م َ ] (ع اِ) غبارمانندی که در هوا بالا برآید. || سر حلقوم و طرف آن یا طبق حلقوم که مجرای دم است تا شش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) کش که در بن مژه دمد یا فسادی است که که در کنج چشم حادث شود و سرخی یا برگشتگی رنگ گوشت کنج ...
-
قمع
لغتنامه دهخدا
قمع. [ ق َ م َ ] (ع مص ) کوهان کردن و فراهم آمدن پیه در کوهان . || سفوف کردن دواء. || خاشاک افتادن در چشم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || تباه شدن کنج چشم کسی و سرخ شدن آن یا برگشتن رنگ گوشت کنج چشم و آماس کردن آن یا کم نزدیک بین شدن و تاریک بین ...
-
قمع
لغتنامه دهخدا
قمع. [ ق َ م ِ ] (ع ص ) بعیر قمع؛ شتر بزرگ کوهان . || سنام قمع؛کوهان بزرگ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || طَرف قَمِع؛ چشم آبله ریزه برآورده . || فرس قمع؛ ای هیوب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
قمع
لغتنامه دهخدا
قمع. [ ق ِ م َ ] (ع اِ) قیف سر خنورهای سرتنگ که بر سرآن گذاشته روغن و جز آن در وی ریزند. (منتهی الارب ). آلتی است که بر دهان آوند نهند و در آن روغن و جز آن ریزند. (اقرب الموارد) (از المنجد). قِمع. قَمع. رجوع به آن دو ماده شود.
-
قمع
لغتنامه دهخدا
قمع. [ ق ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَقمع بمعنی آنکه در بن مژه ٔ او آبله ریزه بردمیده باشد. (از منتهی الارب ).
-
قمع
لغتنامه دهخدا
قمع. [ ق ُ م َ ] (ع اِ) علتی است مانند تخمه . (از منتهی الارب ). اقرب الموارد بدین معنی قَمع ضبط کرده است . || ج ِ قُمعَة. (ازمنتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قُمعَة شود.
-
قمع
دیکشنری عربی به فارسی
قيف , دودکش , بادگير , شکل قيفي داشتن , باريک شدن , عضو يا اندام قيفي شکل
-
واژههای مشابه
-
قلع و قمع کردن
لغتنامه دهخدا
قلع و قمع کردن . [ ق َع ُ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریشه کن کردن . برانداختن .
-
قَلع و قَمع
فرهنگ گنجواژه
تار و مار کردن.