قمع. [ ق َ م َ ] (ع مص ) کوهان کردن و فراهم آمدن پیه در کوهان . || سفوف کردن دواء. || خاشاک افتادن در چشم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || تباه شدن کنج چشم کسی و سرخ شدن آن یا برگشتن رنگ گوشت کنج چشم و آماس کردن آن یا کم نزدیک بین شدن و تاریک بین شدن آن . (اقرب الموارد). || گزیدن پشه آهو را یا دررفتن به بینی آن و تکان دادن آهو سر خود را بدین علت . (اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.