کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قمحدوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قمحدوه
/qamahdove/
معنی
استخوان پس سر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قمحدوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قمحدوَة، جمع: قَماحِد] [قدیمی] qamahdove استخوان پس سر.
-
قمحدوه
فرهنگ فارسی معین
(قَ مَ دُ وَ یا وِ) [ ع . قمحدوة ] (اِ.) استخوانی است فرد که در وسط و پشت سر واقع است و شکل آن مانند صدف است . سطح قدامی آن گود و در دو طرف آن چهار فرورفتگی است .
-
واژههای مشابه
-
قمحدوة
لغتنامه دهخدا
قمحدوة. [ ق َ م َ دُ وَ ] (ع اِ) تندی برآمده ٔ فوق پس گردن و اعلای قذال پس گوش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پس سر. (منتهی الارب ). مؤخر القذال . (اقرب الموارد). ج ، قَماحِد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). استخوان قمحدوه ، آنجای از پشت سر ا...
-
استخوان قمحدوه
دیکشنری فارسی به عربی
موخرة الجمجمة
-
جستوجو در متن
-
موخرة الجمجمة
دیکشنری عربی به فارسی
استخوان قمحدوه , استخوان پس سر
-
occipital bone
دیکشنری انگلیسی به فارسی
استخوان کاسپیتال، استخوان قمحدوه
-
قماحد
لغتنامه دهخدا
قماحد. [ ق َ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ قَمَحدُوَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قمحدوة شود.
-
قمحدوات
لغتنامه دهخدا
قمحدوات . [ ق َ م َ دُ ] (ع اِ)ج ِ قمحدوه . رجوع به قمحدوه و قماحد و قماحید شود.
-
قماحید
لغتنامه دهخدا
قماحید. [ ق َ ] (ع اِ) ج ِ قمحدوة. رجوع به آن کلمه شود.
-
occiput
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گوشه گوشه، استخوان پس سر، استخوان قمحدوه، پشت گردن
-
occiputs
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گوش و حلق و بینی، استخوان پس سر، استخوان قمحدوه، پشت گردن
-
پس سر
لغتنامه دهخدا
پس سر. [ پ َ س ِ س َ ] (اِ مرکب ) پشت سر. عقب سر. قفا. قذال . قمحدوه . ذِفری ؛ پس سر و گردن . (منتهی الارب ).- پس سر کسی بد گفتن ؛ غیبت او کردن .
-
تدنیخ
لغتنامه دهخدا
تدنیخ . [ ت َ ] (ع مص ) فروتنی کردن . || رام گردیدن . || پست نمودن سر خود را. || ملازم خانه گردیدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). || نشیب و فراز پذیرفتن خربزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دَنَّخَ...