کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قله
/qolle/
معنی
۱. [مجاز] بلندترین نقطه چیزی.
۲. (زمینشناسی) سر کوه.
۳. [مجاز] سبو؛ کوزه؛ کوزۀ بزرگ یا کوچک.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اوج، چکاد، ذروه، ستیغ، راس، سر، سرکوه، فراز، فرق، کله، نوک
۲. سبو، کوزه ≠ دامنه
برابر فارسی
چکاد
دیکشنری
acme, apex, climax, crest, height, mountaintop, peak, spire, summit, superlative, tip, top, vertex
-
جستوجوی دقیق
-
قله
واژگان مترادف و متضاد
۱. اوج، چکاد، ذروه، ستیغ، راس، سر، سرکوه، فراز، فرق، کله، نوک ۲. سبو، کوزه ≠ دامنه
-
قله
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم دارویی] ← اوج
-
قله
فرهنگ واژههای سره
چکاد
-
قله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قلَّة، جمع: قُلَل و قِلال] qolle ۱. [مجاز] بلندترین نقطه چیزی.۲. (زمینشناسی) سر کوه.۳. [مجاز] سبو؛ کوزه؛ کوزۀ بزرگ یا کوچک.
-
قله
فرهنگ فارسی معین
(قُ لَّ) (اِ.) اسبی که رنگش به زردی مایل باشد.
-
قله
فرهنگ فارسی معین
(قُ لُِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بالاترین بخش کوه . 2 - بالای هر چیزی . ج . قلل .
-
قله
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) سبوی بزرگ .
-
قله
لغتنامه دهخدا
قله . [ ق َ ل َه ْ ] (ع مص ) چرکین اندام و زرد شدن آن و داغ داغ شدن پوست از بسیاری ادرفن . || سیاه شدن اندام یا برکنده شدن پوست ازسختی و خشکی . و فعل آن از سمع است . (منتهی الارب ).
-
قله
لغتنامه دهخدا
قله . [ ق ُ ل َ ] (اِ) نوعی از انگور. || اسبی که رنگش به زردی مایل باشد. (برهان ).
-
قله
لغتنامه دهخدا
قله . [ ق ُل ْ ل َ ] (اِ) نوعی از رنگهای اسب . (آنندراج ) (بهار عجم ) : کمیت قله نژاد آنکه داغ جم داردسبک درآر بمیدان و گرم گردانش . خواجه سلمان (از آنندراج ) (بهار عجم ).رجوع به قُلَه شود.
-
قله
دیکشنری فارسی به عربی
ذروة , ربوة , قمة , نقطة
-
واژههای مشابه
-
قلة
لغتنامه دهخدا
قلة. [ ق َل ْ ل َ ] (ع مص ) برخاستن از بیماری یا از درویشی . (منتهی الارب ). النهضة من علة او فقر. (اقرب الموارد).
-
قلة
لغتنامه دهخدا
قلة. [ ق ِل ْ ل َ ] (ع اِمص ) کمی . ضد کثرت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و گاهی از آن نفی و عدم اراده کنند چنانکه از: اقل رجل یقول کذا. (اقرب الموارد).-جمعِ قِلَّة؛ (اصطلاح صرفی ) جمعِ قِلَّة در عربی چهار وزن دارد: اَفْعال ، اَفْعُل ، اَفْعِلَة، ...
-
قلة
لغتنامه دهخدا
قلة. [ ق ِل ْ ل َ ] (ع مص ) اندک شدن . (ترجمان علامه ، ترتیب عادل ). کم گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قل قلة؛ کم گردید. (منتهی الارب ). || لاغر و کوتاه گردیدن : قل الجسم ؛ضوی و قصر. || برخاستن از بیماری یا از درویشی . (از اقرب الموارد). رجو...