کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قلح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قلح
لغتنامه دهخدا
قلح . [ ق َ ] (ع ص ) خر سالخورده . (منتهی الارب ). حمار مُسن . (اقرب الموارد).
-
قلح
لغتنامه دهخدا
قلح . [ ق َ ل َ ] (ع مص ) زرد شدن دندان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قلحت الاسنان قلحاً، و قلح الرجل ؛ کان بأسنانه قلح . این فعل لازم است . (اقرب الموارد). واز باب سمع است . (منتهی الارب ). || (اِمص )زردی دندان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). |...
-
قلح
لغتنامه دهخدا
قلح . [ ق َ ل ِ ] (ع ص ) مرد زرددندان . (اقرب الموارد).
-
قلح
لغتنامه دهخدا
قلح . [ ق ِ ](ع ص ) جامه ٔ چرکین . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
غله
واژگان مترادف و متضاد
جو، حنط، حنطه، گندم
-
قله
واژگان مترادف و متضاد
۱. اوج، چکاد، ذروه، ستیغ، راس، سر، سرکوه، فراز، فرق، کله، نوک ۲. سبو، کوزه ≠ دامنه
-
قله
فرهنگ واژههای سره
چکاد
-
غله
لغتنامه دهخدا
غله . [ غ َ ل َ / ل ِ ] (اِمص ) اضطراب و بیقراری . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). اضطراب . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ) : روی دین حق ظهیر آل سلجوق آنکه شدشیر نر در بیشه از تیر حسامش در غله .ظهیر فاریابی (از فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). ...
-
غله
لغتنامه دهخدا
غله . [ غ ُل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) کوزه ٔ کوچک . (فرهنگ جهانگیری ). کوزه ٔ کوچک سرتنگ . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). کوزه ای که طمغاچیان و راهداران و قماربازان دارند و در آن پول سیاه و سپید جمع میکنند وغُلَّک تصغیر آن است و آن کوزه را غله دان و ...
-
قله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قلَّة، جمع: قُلَل و قِلال] qolle ۱. [مجاز] بلندترین نقطه چیزی.۲. (زمینشناسی) سر کوه.۳. [مجاز] سبو؛ کوزه؛ کوزۀ بزرگ یا کوچک.
-
غله
فرهنگ فارسی معین
(غَ لِ) (اِ.) بی قراری .
-
غله
فرهنگ فارسی معین
(غَ لِّ یا لَُ) [ ع . غلة ] (اِ.) 1 - درآمد حاصل از کرایة مکان یا فروش زراعت . 2 - گندم ، جو، شالی و حبوبات . ج . غلات .
-
غله
فرهنگ فارسی معین
(غُ لَّ) (اِ.) = غلة : شاماکچه که زیر زره پوشند؛ شعاری که زیر لباس پوشند.
-
قله
فرهنگ فارسی معین
(قُ لَّ) (اِ.) اسبی که رنگش به زردی مایل باشد.