غله . [ غ َ ل َ / ل ِ ] (اِمص ) اضطراب و بیقراری . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). اضطراب . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ) :
روی دین حق ظهیر آل سلجوق آنکه شد
شیر نر در بیشه از تیر حسامش در غله .
ظهیر فاریابی (از فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ).
|| (از ع ، اِ) مخفف غَلّه ٔ عربی . رجوع به غَلّه شود :
غله هرچه دارید بپرا کنید
ز دینار پیروز گنج آکنید.
هر آنکس که دارد نهانی غله
وگر گاو و گر گوسفند و گله ...
فراخی در جهان چندان اثر کرد
که یکدانه غله صد بیشتر کرد.
خیر میخورد و شر نگه میداشت
این غله میدرود و آن میکاشت .
غله چون شود کاسد و کم بها
کند برزگر کار کردن رها.
خلق دیوانند و شهوت سلسله
میکشدشان سوی دکان و غله .
چون دل ز جان برداشتی رستی ز جنگ و آشتی
آزاد و فارغ گشته ای هم از دکان هم از غله .