کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قعقاع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قعقاع
/qa'qā'/
معنی
۱. صدای اسلحه.
۲. (اسم) خرمای خشک.
۳. (اسم) تبلرزه.
۴. (اسم) راه دشوار که به مشقت پیموده شود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قعقاع
لغتنامه دهخدا
قعقاع . [ ق َ ] (اِخ ) ابن جلیل . وزیر ولیدبن عبدالملک بود. (دستورالوزراء ص 20).
-
قعقاع
لغتنامه دهخدا
قعقاع . [ ق َ ] (اِخ ) ابن حبیش عیسی . وزیر و کاتب ولید خلیفه ٔ اموی بود. رجوع به مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 306 شود.
-
قعقاع
لغتنامه دهخدا
قعقاع . [ ق َ ] (اِخ ) ابن سوید منقری . از والیان بنی امیه است . وی در سجستان حکومت داشت و بعضی از شعرا در مدح وی اشعاری دارند. رجوع به البیان و التبیین جاحظ ج 2 ص 139 شود. یزید عبدالملک پس از آنکه به خلافت نشست عمربن بصیره را بر نماز و حرب ، و قعقاع...
-
قعقاع
لغتنامه دهخدا
قعقاع . [ ق َ ] (اِخ ) ابن شور. مردی بود از بنی ذهل بن ثعلبه مشهور به فصاحت و حسن معاشرت و خوی و روی نیکو. (الانساب سمعانی ). قعقاع بن شور، از تابعیان است که در حسن محاورت بدو مثل زنند. (منتهی الارب ).
-
قعقاع
لغتنامه دهخدا
قعقاع . [ ق َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن ابی حدرد اسلمی . از صابیان است . ابن عبدالبر گوید: وی در حدیث روایت کرد. بخاری گوید: حدیث ابن ابی حدرد نزد عبداﷲبن سعید صحیح نیست . (الاصابة قسم 3 ص 287). رجوع به قعقاع بن ابی حدرد شود.
-
قعقاع
لغتنامه دهخدا
قعقاع . [ ق َ ] (اِخ ) ابن عمرو تمیمی . یکی از دلاوران و قهرمانان عرب از دوره ٔ جاهلیت و اسلام و از صحابیان و از شاعران است . وی در وقعه ٔ یرموک و فتح دمشق و بیشتر جنگهای مسلمانان ایرانیان حضورداشته و در کوفه سکونت کرد و در جنگ صفین جزء لشکریان علی ب...
-
قعقاع
لغتنامه دهخدا
قعقاع . [ ق َ ] (اِخ ) ابن عیسی . یکی از وزرای امویان است .در دستورالوزراء آمده : پوشیده نماند که صاحب جوامع التواریخ جلالی قعقاع بن عیسی و... را در سلک وزراء بنی امیه شمرده اما ذکر نکرده که جماعت مذکوره ملازم کدام یک از حکام بنی امیه بوده اند. (دستو...
-
قعقاع
لغتنامه دهخدا
قعقاع . [ ق َ ] (اِخ ) ابن معبد تمیمی . یکی از بزرگان طایفه ٔ بنی تمیم است که درک صحبت پیغمبر را کرده است . رجوع به منتهی الارب و البیان و التبیین ج 3 ص 215 و پاورقی آن و ج 3 ص 61 شود.
-
قعقاع
لغتنامه دهخدا
قعقاع . [ ق َ ] (اِخ ) ابن ابی حدرد. از صحابیان است . (منتهی الارب ). قعقاع بن ابی حدرد اسلمی ، از صحابیان است . و گویند قعقاع بن عبداﷲبن ابی حدرد، ابن ابی حاتم از پدر خود چنین نقل کند. رجوع به قعقاع بن عبداﷲ شود.
-
قعقاع
لغتنامه دهخدا
قعقاع . [ ق َ ] (اِخ ) راهی است از یمامه به بحرین ،و در زمان جاهلیت مسلوک بوده است . (معجم البلدان ).
-
قعقاع
لغتنامه دهخدا
قعقاع . [ ق َ ] (اِخ ) راهی است در یمامه تا بکوخه . (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
قعقاع
لغتنامه دهخدا
قعقاع . [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است به شریف به بلاد قیس . (منتهی الارب ).
-
قعقاع
لغتنامه دهخدا
قعقاع . [ ق َ ] (ع اِ) اسم است آواز سلاح را. (اقرب الموارد). || (ص ) آنکه ازبندهای پایش آواز برآید وقت رفتن . || خرمای خشک . || تب لرزه . || راه دشوار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) شاه راغ . (مهذب الاسماء).
-
قعقاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [عربی] [قدیمی] qa'qā' ۱. صدای اسلحه.۲. (اسم) خرمای خشک.۳. (اسم) تبلرزه.۴. (اسم) راه دشوار که به مشقت پیموده شود.