کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قعر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قعر
/qa'r/
معنی
ته؛ تک؛ گودی و ته چیزی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
انتها، بن، پایین، ته، ژرفا، ژرفنا، گودی ≠ بالا، رو
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قعر
واژگان مترادف و متضاد
انتها، بن، پایین، ته، ژرفا، ژرفنا، گودی ≠ بالا، رو
-
قعر
فرهنگ فارسی معین
(قَ عْ) [ ع . ] (اِ.) گودی و ته چیزی .
-
قعر
لغتنامه دهخدا
قعر. [ ق َ ] (اِخ ) قریه ای است از دره ای ، و نزد آن ده دیگری موسوم به سرع وجود دارد، این قریه ها نخل و مزارع و چشمه ها دارند و در وادی رخیم واقع شده اند. (معجم البلدان ).
-
قعر
لغتنامه دهخدا
قعر. [ ق َ ] (ع اِ) تک و پایان هرچیزی . ته . بن . ج ، قُعور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قعر البیت ؛ بن خانه . (مهذب الاسماء) : هر کجا تو با منی من خوش دلم ور بود در قعر چاهی منزلم . مولوی .در قعر بحر محبت جان غریق بود که مجال دم زدن نداشت . (گلست...
-
قعر
لغتنامه دهخدا
قعر. [ ق َ ] (ع مص ) به تک رسیدن : قعر البئر قعراً؛ به تک چاه رسید. || مغاک کردن . گود کردن . || آشامیدن هر آنچه در کاسه باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قعر الاناء؛ آشامید آنچه در آن بود. (منتهی الارب ). || از تک خوردن . (اقرب الموارد) (منتهی ال...
-
قعر
لغتنامه دهخدا
قعر. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) عقل کامل و تمام . (اقرب الموارد). خرد و دانش . (منتهی الارب ). گویند: فلان بعیدالقعر، یا فلان ما فیه قعر. (اقرب الموارد).
-
قعر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: قُعُور] qa'r ته؛ تک؛ گودی و ته چیزی.
-
واژههای همآوا
-
غار
لغتنامه دهخدا
غار. (اِخ ) ابن جبلة. محدّث است . یا آن به زأست . (منتهی الارب ).
-
غار
لغتنامه دهخدا
غار. (اِخ ) دهی از دهستان مازول بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور در 12 هزارگزی شمال نیشابور. کوهستانی ، معتدل . دارای 121 تن سکنه ٔ شیعه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و تریاک . شغل اهالی زراعت و گله داری . راه مالرو است . غار ابراهیم ادهم در شمال این آبا...
-
غار
لغتنامه دهخدا
غار. (اِخ ) نام بلوکی به نزدیکی طهران . ناحیتی به جنوب غربی طهران . در نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی آمده : و طهران و فیروزان از معظم ناحیت غار است . این ولایت به چهار قسم است ناحیت اول بهنام و در او شصت پاره دیه است ، ورامین و خاوه از معظم قرای آن ناحیه ...
-
غار
لغتنامه دهخدا
غار. (اِخ ) ولایتی است در عربستان : ملک جهان بگیری از قاف تا به قاف گنج شهان ببخشی از غور تا به غار. منوچهری .کازیمیرسکی گوید غار در این شعر منوچهری ولایتی است در عربستان .
-
غار
لغتنامه دهخدا
غار. (ع اِ) درخت غار. شجرالغار.رند. مابهشتان . دانیمو. برگ بو. سقلیموس . ذافنی . لوره . باهشتان . لادرس . سنگ . امیر اوفوسدونس . دهمست . نباتی خوشبوی . (منتهی الارب ) (بحرالفضائل ). || درختی است بزرگ روغن دار و منه دهن الغار. (منتهی الارب ). درختی اس...
-
غار
لغتنامه دهخدا
غار. (ع اِ) سوراخ در کوه . (دهار). دره و شکاف کوه . (برهان ) (دستور اللغة). سوراخ کوه . (مهذب الاسماء). سمج که در کوه باشد. شکاف کوه که به خانه مانند باشد. شکاف عمیق در کوه به سوی پستی . سوراخ زمین و یا گود بزرگ که در آن جانور وحشی جای گیرد. سوراخی ک...
-
غار
لغتنامه دهخدا
غار. [ غارر ] (ع ص ) نعت فاعلی از غرر (پیشانی سفید داشتن اسب ) و غرارة (ناآزموده کاری ) و غرور (فریفتن ). || ناچیز و باطل . ج ، غرور. || غافل . || چاه کن . (منتهی الارب ).