کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قطرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قطرب
/qotrob/
معنی
۱. نوعی بیماری روانی که بیمار حالت مالیخولیایی پیدا میکند و به فلج و لرزش اندام مبتلا میشود. علت آن سیفلیس ارثی یا بیماری دیگر است؛ فلج.
۲. مصروع.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قطرب
فرهنگ فارسی معین
(قُ رُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) ناخوشی ای که با حرکات متوالی اندام ها و لرزش اعضا و فلج و عدم کنترل عضلات بدن همراه است . 2 - (ص .) مصروع .
-
قطرب
لغتنامه دهخدا
قطرب . [ ق ُ رُ ] (اِخ ) لقب محمدبن مستنیر، شاگرد سیبویه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). او را قطرب خوانند زیرا بامدادان بر سیبویه وارد میگردید و هرگاه که سیبویه در خانه را میگشود وی را پشت در مشاهده میکرد و ازاینرو به وی گفت : ما انت الا قطرب لیل ....
-
قطرب
لغتنامه دهخدا
قطرب . [ ق ُ رُ ] (ع اِ) دزد. (منتهی الارب ). دزد ماهر در دزدی . (اقرب الموارد). || موش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گرگ . (منتهی الارب ). گرگ موی ریخته . || سگ کوچک . || غول نر. || صرع زده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || نوعی از مالیخولیا. (م...
-
قطرب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (پزشکی) [قدیمی] qotrob ۱. نوعی بیماری روانی که بیمار حالت مالیخولیایی پیدا میکند و به فلج و لرزش اندام مبتلا میشود. علت آن سیفلیس ارثی یا بیماری دیگر است؛ فلج.۲. مصروع.
-
واژههای همآوا
-
غطرب
لغتنامه دهخدا
غطرب . [غ ِ رَ ] (ع اِ) مار. (منتهی الارب ). افعی . (اقرب الموارد). صاحب منتهی الارب آن را مصحف عِظرِب میداند.
-
جستوجو در متن
-
قطارب
لغتنامه دهخدا
قطارب . [ ق َ رِ ] (ع اِ) ج ِ قُطْرُب . غولان نر. (آنندراج ). رجوع به قطرب شود.
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) قطرب بن محمدبن مستنیربن احمد نحوی لغوی بصری . رجوع به قطرب ... شود.
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) محمدبن مستنیر نحوی لغوی مشهور به قطرب . رجوع به قطرب شود.
-
داءالرقص
لغتنامه دهخدا
داءالرقص . [ ئُرْ رَ ] (ع اِ مرکب ) قطرب .
-
دیسم
لغتنامه دهخدا
دیسم . [ دَ س َ ] (اِخ ) نام ابوالفتح محمدبن المنیر لغوی صاحب قطرب . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ).
-
قطروب
لغتنامه دهخدا
قطروب . [ ق ُ ] (ع اِ) غول نر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قُطْرُب شود.
-
تقطرب
لغتنامه دهخدا
تقطرب . [ ت َ ق َ رُ ] (ع مص ) سر جنبانیدن و به قطرب مانستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
-
زجاج
لغتنامه دهخدا
زجاج . [ زَ ] (ع اِ) قطرب در مثلثات زجاج را به معنی دانه ٔ میخک آورده است . (تاج العروس ). میخک . (از اقرب الموارد) (از المعجم الوسیط) (از البستان ).