کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قطا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قطع
لغتنامه دهخدا
قطع. [ ق ِ طَ ] (ع اِ) پاره ای از شب . || ج ِ قِطْعَة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قِطْعة شود.
-
قطع
لغتنامه دهخدا
قطع. [ ق ُ ] (ع اِ) دمه و تاسه از فربهی و جزآن . (منتهی الارب ). البهر و انقطاع النفس . || ج ِ اقطع، به معنی دست بریدگان . || راهزنان . || (اِمص ) خشک شدگی چاه . و به این معنی به کسر قاف نیز آمده . || (مص ) بریده شدن دست از بیماری . (منتهی الارب ) (ا...
-
قطع
لغتنامه دهخدا
قطع. [ ق ُ طَ ] (ع ص ) مرد بُرنده ٔ خویشی و آزارنده ٔ خویشان . (منتهی الارب ). گویند: رجل قطع؛ ای قاطع رحمه . (اقرب الموارد). قُطَعة. (منتهی الارب ). رجوع به قطعه شود. || (اِ) ج ِ قُطْعة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قُطْعَة شود.
-
قطع
لغتنامه دهخدا
قطع. [ ق ُ طُ ] (ع اِ) ج ِ قطیع، و آن شاخه ای است که از آن تیر سازند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قطیع شود.
-
غطا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غطاء، جمع: اغطیَة] [قدیمی] qetā پرده؛ پوشش؛ سرپوش.
-
قطع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qat' ۱. بریدن؛ جدا کردن.۲. متوقف شدن.۳. قطع شده.۴. اندازۀ طول و عرض.۵. (ادبی) در عروض، اسقاط یک حرف از آخر وتد مجموع چنانکه از مستفعلن مستفعل باقی بماند و مفعولن به جایش بگذارند.۶. پیمودن؛ طی کردن.〈 قطع کردن: (مصدر متعدی)...
-
قِطْعٍ
فرهنگ واژگان قرآن
پاره ای - قطعه ای
-
قُطِعَ
فرهنگ واژگان قرآن
بریده شد
-
قَطَّعَ
فرهنگ واژگان قرآن
قطعه قطعه کرد - پاره پاره کرد( در اينجا استفاده از باب تفعيل براي نشان دادن کثرت است)
-
قِطَعٌ
فرهنگ واژگان قرآن
قطعه ها
-
جستوجو در متن
-
قطاقطا
لغتنامه دهخدا
قطاقطا. [ ق َ ق َ ] (ع اِ صوت ) حکایت آواز قطا. (اقرب الموارد). رجوع به قطا و قطاة شود.
-
کتو
لغتنامه دهخدا
کتو. [ ک َ ] (اِ) مرغ سنگخواره را گویند و به عربی قطا خوانند. (برهان ). مرغ سنگخواره . (ناظم الاطباء). قطا. (مهذب الاسماء). سنگخوارک . (فرهنگ فارسی معین ).
-
قطیة
لغتنامه دهخدا
قطیة. [ ق َ طی ی َ ] (ع ص ) (شاة...) گوسفند قطازده . (منتهی الارب ). رجوع به قطا شود.
-
اسفهرود
لغتنامه دهخدا
اسفهرود. [ اِ ف َ ] (اِ) سنگخواره . قطا. اسفرود. هوذه : مَفْحَص ؛ آشیان اسفهرود. (السامی فی الاسامی ).
-
عرم
لغتنامه دهخدا
عرم . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أعرم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اَعْرَم شود. || ج ِ عَرْماء. (اقرب الموارد). رجوع به عَرْماء شود. || (اِ) تخم قطا. (از اقرب الموارد). تخم مرغ و تخم قطا. (ناظم الاطباء).