قطع. [ ق ُ ] (ع اِ) دمه و تاسه از فربهی و جزآن . (منتهی الارب ). البهر و انقطاع النفس . || ج ِ اقطع، به معنی دست بریدگان . || راهزنان . || (اِمص ) خشک شدگی چاه . و به این معنی به کسر قاف نیز آمده . || (مص ) بریده شدن دست از بیماری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند:قطعت الید قَطْعاً و قَطَعةً و قُطعاً؛ بریده شد دست او از بیماری . (منتهی الارب ). رجوع به قَطَع شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.