کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قضا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قضا
/qazā/
معنی
۱. (فلسفه) تقدیر و حکم الهی که در حق مخلوق واقع شود.
۲. (صفت) (فقه) نماز یا روزه که در خارج از وقتی که شارع معین کرده بهجا آورده شود.
۳. (اسم مصدر) [قدیمی] حکم کردن؛ داوری کردن.
۴. (اسم مصدر) [قدیمی] مردن؛ درگذشتن.
۵. (اسم مصدر) ادا کردن؛ گزاردن؛ روا کردن.
〈 ازقضا: (قید) بهطور پیشبینی نشده؛ قضارا؛ اتفاقاً: ◻︎ از قضا خورد دم در به زمین / واندکی سوده شد او را آرنگ (ایرجمیرزا: ۱۹۲).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دادرسی، داوری
۲. امر، تقدیر، سرنوشت، قدر
۳. ادا، تادیه، ادا کردن
فعل
بن گذشته: قضا کرد
بن حال: قضا کن
دیکشنری
accident, jurisdiction
-
جستوجوی دقیق
-
قضا
واژگان مترادف و متضاد
۱. دادرسی، داوری ۲. امر، تقدیر، سرنوشت، قدر ۳. ادا، تادیه، ادا کردن
-
قضا
لغتنامه دهخدا
قضا. [ ق َ ] (ع مص ) فرمان دادن و حکم کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و از این باب است : قضی ربک ؛ ای امر و حکم ربک . (منتهی الارب ). || مردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قضی فلان نحبه ؛ یعنی بمرد. (منتهی الارب ).- قضای ناگهانی ؛ مرگ مفاجا...
-
قضا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] qazā ۱. (فلسفه) تقدیر و حکم الهی که در حق مخلوق واقع شود.۲. (صفت) (فقه) نماز یا روزه که در خارج از وقتی که شارع معین کرده بهجا آورده شود.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] حکم کردن؛ داوری کردن.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] مردن؛ درگذشتن.۵. (اسم مصدر) ادا کر...
-
قضا
دیکشنری فارسی به عربی
حادثة
-
قضا
واژهنامه آزاد
اتفاقا
-
واژههای مشابه
-
از قضا
فرهنگ فارسی معین
(اَ. قَ) [ فا - ع . ] (ق مر.) اتفاقاً.
-
قضا کردن
لغتنامه دهخدا
قضا کردن . [ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب )به جا آوردن عبادت را در غیر بر موقع آن . در برابر ادا کردن : گفت نماز را نیز قضا کن که چیزی نبوده که به کار آید. (گلستان ). رجوع به قضا شود.
-
از قضا
لغتنامه دهخدا
از قضا. [ اَ ق َ ] (ق مرکب ) اتفاقاً. قضا را: از قضا روزی دو صیاد بر آن آبگیر گذشتند. (کلیله و دمنه ).
-
حسن قضا
لغتنامه دهخدا
حسن قضا. [ ح ُ ن ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عبارتست از آن که حقوق مردم که بر وجه مجازات گذارد از منت و ندامت خالی باشد. (نفایس الفنون - حکمت مدنی ).
-
قضا و قدر
فرهنگ واژههای سره
سرنوشت
-
قضا و قدر
لغتنامه دهخدا
قضا و قدر. [ ق َ وُ ق َ دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اندازه ٔ چیزی که مقدر باشد : چه گر موافق طبع است و ناموافق جسم موافق است به یک جای از قضا و قدر. #چه قدر دارد نزد قضا بنی آدم چه قیمت آرد نزد قدر تن جانْور؟ ناصرخسرو.رجوع به قضاء شود.
-
دست بر قضا
لهجه و گویش تهرانی
اتفاقا
-
قضا و بلا
فرهنگ گنجواژه
اتفاق بد.
-
قضا و رضا
فرهنگ گنجواژه
تسلیم در برابر مشیت الهی.