قضا. [ ق َ ] (ع مص ) فرمان دادن و حکم کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و از این باب است : قضی ربک ؛ ای امر و حکم ربک . (منتهی الارب ). || مردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قضی فلان نحبه ؛ یعنی بمرد. (منتهی الارب ).
- قضای ناگهانی ؛ مرگ مفاجات و ناگهانی . (ناظم الاطباء).
|| کشتن : قضی علیه ؛ کشت او را. (منتهی الارب ). || رسانیدن حاجت و تمام کردن و روا گردانیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قضی و طره ؛ رسانید حاجت او را. || پند دادن و روان گردانیدن . (منتهی الارب ). || وام گذاردن و دین ادا کردن . || واجب کردن . || زبان آوری و بیان کردن . || ساختن چیزی . || آگاهانیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || گذشتن . (از منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.