کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قصل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قصل
لغتنامه دهخدا
قصل . [ ق َ ] (ع اِ) قَصَل .(منتهی الارب ). رجوع به قَصَل شود. || شکوفه ٔ درخت سلم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || قُصالة. (اقرب الموارد). رجوع به قصالة شود.
-
قصل
لغتنامه دهخدا
قصل . [ ق َ ] (ع مص ) بریدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قصله قصلاً؛ قطعه . (اقرب الموارد). || زدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قصل عنقه ؛ زد گردن او را. (منتهی الارب ). || پاکوب کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قصل الحنطة؛ داسها. (اقرب ...
-
قصل
لغتنامه دهخدا
قصل . [ ق َ ص َ ] (ع اِ) آنچه از گندم دور کنند وقت پاکیزه کردن . (منتهی الارب ). آنچه از طعام بیرون کنند و آن را دور اندازند. و در صحاح آمده : القصل فی الطعام ؛ کالزؤان و قال الراجز: و قد غربلت و کربلت من القصل . (اقرب الموارد).
-
قصل
لغتنامه دهخدا
قصل . [ ق ِ ] (ع ص ) فرومایه ٔ سست . گول بی خیر، یا آنکه از نادانی و حماقت ضبط حال خود نتواند کرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) قُصالة. (اقرب الموارد). رجوع به قصالة شود.
-
واژههای همآوا
-
غسل
واژگان مترادف و متضاد
استحمام، تطهیر، تغسیل، شستشو، طهارت، وضو
-
غسل
فرهنگ واژههای سره
شستشو، شست و شو
-
غسل
لغتنامه دهخدا
غسل . [ غ َ ] (اِ) نام گلی است که آن را خطمی گویند، سرخ آتشی وسرخ نیم رنگ و سفید میباشد. (برهان قاطع). در فرهنگهای عربی و در ذیل قوامیس عرب دزی غِسل آمده است . و ظاهراً غَسل مأخوذ از عربی است . رجوع به غِسل شود.
-
غسل
لغتنامه دهخدا
غسل . [ غ َ ] (ع مص ) شستن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). مطلق شستن هرچیز که باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تطهیر با آب و زایل کردن چرک و مانند آن با روان کردن آب بر آن . (از اقرب الموارد). || محو کردن و از میان برد...
-
غسل
لغتنامه دهخدا
غسل . [ غ َ س َ ] (اِخ ) کوهی است میان تیمار و هردو کوه طی ٔ، فاصله ٔ آن تا لفلف یک روز راه است . (از منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
-
غسل
لغتنامه دهخدا
غسل . [ غ َ س ِ ] (ع ص )مردی که با زنش بسیار جماع کند. (از تاج العروس ).
-
غسل
لغتنامه دهخدا
غسل . [ غ ِ ] (اِخ ) موضعی است به دیار بنی اسد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). امرؤ القیس گوید : تربع بالستار ستار قدرالی غسل فجادلها الولی . (تاج العروس ).|| ذات غسل . رجوع به ذات غسل شود. || ذوغسل . رجوع به ذوغسل شود.
-
غسل
لغتنامه دهخدا
غسل . [ غ ِ س ِ ] (ع اِ) گل خطمی . (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 الف ). ظاهراً مصحف غِسل است . رجوع غِسل شود.
-
غسل
لغتنامه دهخدا
غسل . [ غ ُ ] (اِخ ) موضعی است به جانب راست سمیراء. (منتهی الارب ). کوهی است در طرف راست سمیراء، و در آنجا آبی است . که آن را غُسله گویند. (از معجم البلدان ).
-
غسل
لغتنامه دهخدا
غسل . [ غ ُ ] (ع مص ) تطهیر با آب و زایل کردن چرک و مانند آن با روان کردن آب بدان . و این کلمه مصدر است و بعضی آن را اسم مصدر از اغتسال دانسته اند. (از اقرب الموارد). روان شدن آب است به طور اطلاق . (کشاف اصطلاحات الفنون ). اغتسال . شستن . || در شرع ب...