کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غث
فرهنگ فارسی معین
(غَ) [ ع . ] (ص .)1 - لاغر. 2 - سخن نادرست و سُست .
-
قص
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] (اِ.) استخوانی است پهن و میانی که در جلو استخوان بندی قفسة سینه واقع است . طولش در حدود 20 سانتیمتر و به شکل خنجر است و دارای یک دسته و یک تنه و یک انتها است که به زایدة خنجری موسوم است . استخوان جناغ ، عظم قص ، جناغ سینه .
-
قث
لغتنامه دهخدا
قث . [ ق َث ث ] (ع اِ) گیاهی است ریزه . || (مص ) کشیدن . گویند: فلان یَقُث ﱡ مالاً؛ یعنی یجرّ؛ راندن و برکندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و فعل آن از نصر است . (منتهی الارب ).
-
قص
لغتنامه دهخدا
قص . [ ق َ ] (اِخ ) نام شهری است نزدیک مکران بر ساحل بحر هند. این شهر دارای قرا و توابع بسیاری است و مردمی دارد نادان و بت پرست . (نخبةالدهر دمشقی ص 170).
-
قص
لغتنامه دهخدا
قص . [ ق َص ص ] (ع مص ) برگفتن قصه . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ). || برگفتن . (تاج المصادر بیهقی ): قص علیه الخبر و الرؤیا؛ حدث بهما علی وجههما. (اقرب الموارد). || پیدا و نمایان گردیدن بار و آبستنی آن . || باردار گردیدن . || قریب به مرگ رسیدن . (اقر...
-
قص
لغتنامه دهخدا
قص . [ ق َص ص ] (معرب ، اِ) جص . (دزی ج 2). گچ .
-
غث
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: غثّ، مقابلِ سمین] [قدیمی] qas[s] ۱. لاغر؛ کمگوشت.۲. سخن سست و نادرست.〈 غثوسمین: [مجاز]۱. بدوخوب.۲. سخن شیوا همراه با سخن غیرفصیح.۳. [قدیمی] کمارزش و ارزشمند.۴. [قدیمی] همهچیز.
-
قص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: قصّ] qas[s] ۱. بریدن موی یا ناخن.۲. (ادبی) در عروض، اسقاط حرف دوم متحرک از رکن چنانکه متفاعلن مفاعلن شود.
-
قَصَّ
فرهنگ واژگان قرآن
حکايت کرد - داستان نقل کرد- قصّه گفت(کلمه قص به معناي دنباله جاي پا را گرفتن و رفتن است ، و جمله قصصت اثره به معناي رد پاي او را دنبال کردم است و اين کلمه به معناي خود رد پاهم هست ، مانند آيه فارتد علي آثارهما قصصا و آيه و قالت لاخته قصيه و قصص به مع...
-
قُسَ
لهجه و گویش گنابادی
ghosa در گویش گنابادی یعنی غم ، اندوه ، افسوس ، غصه ، زجر ، عذاب
-
جستوجو در متن
-
تاری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ تر. قس . تنگری ] (اِ.) خدا.
-
قسوس
لغتنامه دهخدا
قسوس . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قَس ّ، و آن در ترسایان کسی است که بین اسقف و شماس باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به قس ّ شود.
-
قسی
لغتنامه دهخدا
قسی . [ ق َس ْ سی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قس . (معجم البلدان ). رجوع به قَس ّ شود. || (جامه ٔ...) جامه ای است منسوب به قس که از مصر آرند و در آن ابریشم است و پیغمبر آن را نهی فرموده است . (معجم البلدان ).
-
اینت
واژگان مترادف و متضاد
آفرین، احسنت، خهخه، زهی، قس
-
چرس
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ قس . چر، چریدن ] (اِ.) چراگاه چهارپایان .