کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قسن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قسن
لغتنامه دهخدا
قسن . [ ] (اِ) این کلمه در دیوان نظام قاری آمده و معنی آن به تحقیق معلوم نشد : کرته ای پر پنبه گر هست و کمراز قسن بر کردش و چاکش دره . نظام قاری (دیوان البسه ص 25).... میان قبا به کمر قسن تنگ ببندند. (نظام قاری ص 153).
-
واژههای همآوا
-
غسن
لغتنامه دهخدا
غسن . [ غ ُ س َ ] (ع اِ) ج ِ غُسنَة و غُسناة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).عدی بن زید گوید : و احور العین مربوب له غسن مقلد من خیار الدر تقصاراً.(منتهی الارب ).رجوع به غسنة شود.
-
غسن
لغتنامه دهخدا
غسن . [ غ َ ] (ع ص ) سست و نرم و فروهشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ضعیف . (قطر المحیط).
-
غسن
لغتنامه دهخدا
غسن . [ غ َ ] (ع مص ) خاییدن .(منتهی الارب ) (آنندراج ). مضغ. (از اقرب الموارد).
-
غصن
لغتنامه دهخدا
غصن . [ غ َ ] (ع مص ) غصن کسی از حاجت وی ؛ بازداشتن اورا و بند نمودن از نیاز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). منحرف کردن و بازداشتن کسی را از حاجت وی . و ماغصنک عنی ؛ ای ماشغلک . (اقرب الموارد). || شاخ (شاخه ) را به سوی خود کشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج...
-
غصن
لغتنامه دهخدا
غصن . [ غ ُ ] (اِخ ) (دکتر سلیم ...) طبیب مصری بود. او راست : «التمریض المنزلی » که در آغاز آن بعض مبادی تشریحی و فیزیولوژیکی را آورده است . این کتاب در مطبعه ٔ ادبیه ٔ بیروت به سال 1910م . چاپ شده است . (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1418).
-
غصن
لغتنامه دهخدا
غصن . [ غ ُ ] (اِخ ) (ذوالَ ...) وادیی در نزدیکی مدینه . رجوع به ذوالغصن شود.
-
غصن
لغتنامه دهخدا
غصن . [ غ ُ ] (اِخ ) الرومیة. نام مادر المستکفی باﷲ. رجوع به مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 280 شود.
-
غصن
لغتنامه دهخدا
غصن . [ غ ُ ] (ع اِ) شاخ درخت که بر شاخ دیگر برآید، یا عام است . (منتهی الارب ). شاخه . شاخ درخت . (غیاث اللغات ) (دهار). شاخه هایی که از ساق درخت برآیند نازک باشند یا درشت . ج ، غُصون ، اَغصان ، غِصَنَه . (از اقرب الموارد). شاخ از شجر و گیاه ساق دار...
-
غصن
فرهنگ فارسی معین
(غُ) [ ع . ] (اِ.) شاخة درخت .
-
غصن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اغصان و غصون] [قدیمی] qosn شاخۀ درخت؛ شاخه.