کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قریض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قریض
/qariz/
معنی
شعر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قریض
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] 1 - (ص .) مقروض . 2 - (اِ.) شعر
-
قریض
لغتنامه دهخدا
قریض . [ ق َ ] (ع اِ) آنچه از گلو برآرد شتر جهت نشخوار. || شعر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || (ص ) مقروض . (اقرب الموارد).
-
قریض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] qariz شعر.
-
واژههای همآوا
-
غریز
لغتنامه دهخدا
غریز. [ غ َ ] (اِ) به معنی حلم و بردباری باشد که ترک انتقام است از بدی . (برهان قاطع) (آنندراج ).
-
غریز
لغتنامه دهخدا
غریز. [ غ َرْ ری ] (اِخ ) معرب گرز ، مستشرق فرانسوی . (از اعلام المنجد).
-
غریز
لغتنامه دهخدا
غریز. [ غ ُ رَ ] (اِخ ) آبی است اندک به ضربة، و گفته اند آبشخوری است در بلاد ابی بکربن کلاب . (از منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
-
غریض
لغتنامه دهخدا
غریض . [ غ َ ] (اِخ ) (متوفی به سال 95 هَ . ق . 714م .) عبدالملک ، مولی العبلات ، مکنی به ابو یزید یا ابومروان . از مولدین بربر و از مشهورترین آوازخوانان در صدر اسلام بود. وی در هنر خود مهارت بسیاری داشت . در مکه ساکن شد و برای سکینه دختر حسین آواز خ...
-
غریض
لغتنامه دهخدا
غریض . [ غ َ ] (اِخ ) جایگاهی است . (از معجم البلدان ).
-
غریض
لغتنامه دهخدا
غریض . [ غ َ ] (ع ص ) تازه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طری . (اقرب الموارد). تر و تازه . || سپید و تازه از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کل ابیض طری ؛ هر سفید تازه . (اقرب الموارد) . || سرودگوی نیکو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). المغنی المجید. ...
-
قریظ
لغتنامه دهخدا
قریظ. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) جائی است در یمن که بدان ذوقرظ و ذوقریظ نیز گویند. سبیعبن خطیم دراشعار خود از آن یاد کرده است . (از معجم البلدان ).
-
قریظ
لغتنامه دهخدا
قریظ. [ ق ُ رَ ] (ع اِ مصغر) تصغیر قَرَظ، و آن درخت سلم است . (معجم البلدان ). رجوع به قرظ شود.
-
جستوجو در متن
-
ساسارکشت
لغتنامه دهخدا
ساسارکشت . [ ک ِ ] (اِ) به لغت سریانی تخمی است دوائی که آن را به عربی بزرالانجره و قریض خوانند. (برهان ) (آنندراج ). بزرالانجره . (فهرست مخزن الادویه ) (اختیارات بدیعی ). تخم انجره . (الفاظ الادویه ). گزنه . قریض . و بپارسی آن را تخم انجره گویند. (اخ...
-
انالیقی
لغتنامه دهخدا
انالیقی . [ اَ ] (معرب ، اِ) بلغت رومی دوایی که آن را انجره گویند و تخم آنرا بذرالانجره گویند و بعربی قریض خوانند، تخم آن مستعمل است . اگر مقدار سه درم از آن با شیر گوسفند بخورند قوت باه دهد، و بعضی گویند انالیقی همان بذرالانجره است . (برهان قاطع). گ...