کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غرَق] qarq ۱. فرو رفتن در آب؛ غوطهور شدن.۲. خفه شدن در آب.۳. (صفت) انباشته؛ آغشته؛ محصور: زن غرق در طلا و جواهر بود.۴. (صفت) ویژگی کسی که کاملاً به چیزی یا کسی توجه دارد: غرق مطالعه بودم.۵. (صفت) [عامیانه، مجاز] ویژگی کسی که کاملاً...
-
غَرَقُ
فرهنگ واژگان قرآن
غرق شدن
-
قُرُقْ
لهجه و گویش گنابادی
ghorogh در گویش گنابادی یعنی ممنوع ، مورد حفاظت قرار گرفته ، ورود ممنوع
-
غرق
واژهنامه آزاد
فرورفتن
-
جستوجو در متن
-
دوز
لغتنامه دهخدا
دوز. (اِ) نوعی بازی که عرب آن را سَدَّر و قَرق گوید. (یادداشت مؤلف ). قرق . سدر.دوز که بازیی است و در آن چهل خط کشند و سنگریزه ها به صف نهند. (منتهی الارب ). رجوع به سدر و قرق شود.- دوزبازی ؛ بازی سدرو قرق کردن .
-
ممنوعالورود
واژگان مترادف و متضاد
۱. قاچاق ۲. قرق
-
بوق سگ
لهجه و گویش تهرانی
زمان قُرُق،دیر وقت
-
در و دربندان
فرهنگ گنجواژه
حصار، قرق، نگهبانی.هفت ()
-
غرق
لغتنامه دهخدا
غرق . [ غ ُ رُ ] (ترکی ، اِ) جایی که آن را خلوت کنند. غُروق . قُرُق . قُروق . حمی . رجوع به قرق شود.
-
غرق
فرهنگ فارسی معین
(غُ رُ) [ تر. ] (اِ.) نک قرق .
-
بگیر و ببند
فرهنگ گنجواژه
استبداد، زمان قُرُق، حکومت نظامی.
-
قوروغ
لغتنامه دهخدا
قوروغ . (ترکی ، اِ) رجوع به قوروق و قرق شود.
-
غرق کردن
لغتنامه دهخدا
غرق کردن . [ غ ُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خلوت کردن جایی را. قرق کردن : حرم (زیارتگاه ) را غرق کردن . شکارگاه را غرق کردن . رجوع به غرق و قرق شود.
-
قورق
لغتنامه دهخدا
قورق . [ ق ُ رُ ] (ترکی ، اِ) قُرُق . قوروق . غرق . منعکرده شده : قورق شد گفتگوی می بدان نحوکه ساقی نامه شد از نسخه ها محو. اثر (از آنندراج ).رجوع به قرق شود.
-
قرقچی
لغتنامه دهخدا
قرقچی . [ ق ُ رُ ] (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) محصل منع. (آنندراج ). قرق کننده . منعکننده . آنکه مأمور قرق کردن شکارگاه شاه است تا دیگری در آنجا صید نکند : قرقچی سلطان شریعت است . (رفیع واعظ، در صفت ماه رمضان ، از آنندراج ). رجوع به قُرُق شود.